۱۳۹۵ تیر ۷, دوشنبه

پرولتاریا: شاهین نجفی

دریافتی:

پرولتاریا

shahin najafi3
شاهین نجفی

از رنجی خسته ام که ازان من نیست
بر خاکی نشسته ام که ازآن من نیست

با نامی زیسته ام که از آن من نیست
از دردی گریسته ام که ازان من نیس

در انتظار طعم تلخ مک دونالد
پشت شیشه های فست فود در صفم

زیر شیر باز نفت شرکت توتال
لای چرخ های پورشه در کفم

خشکیده از برق رولکس تو
شاد از شادی قرص اکس تو

برف زیر چوب اسکی تو شمشکم
آب میشوم شرم کهریزکم

موش خیسو خسته از زجر جوب ها
دل خوشم به خرده خیرات خوب ها …..

پادویی پاره زیر پای بورسم
با فلک در فلاکت تو کورسم

ثبت شد در تناقض دوان ما
گور جد حرف ها پیام ما

از رنجی خسته ام که از آن من نیست
بر خاکی نشسته ام که ازان من نیست

با نامی زیسته ام که ازان من نیست
از دردی گریسته ام که ازان من نیست

توی جنگ له زیر چرخ تانک ها
در زمان صلح غرق قرض بانک ها

پول خردی در قعر جیب ها
یک چک مچاله دست نا نجیب ها

سود کارو بارو نبض کار خانه ام
حاشیه ترین محله آشیانه ام

پنج صبح روی دار کرد میشوم
با بلوچو و لر شکنجه خرد می شوم

ترک تورک تارک از زبان مادری
یک ارومیه نمک به زخم آذری

خون و رگ زیر پوست سفید تو
گور جد وعده ها وعیده تو

از رنجی خسته ام که از آن من نیست
بر خاکی نشسته ام که ازان من نیست

با نامی زیسته ام که ازان من نیست
از دردی گریسته ام که ازان من نیست


 https://www.youtube.com/watch?v=1GAPulSeglI

۱۳۹۵ تیر ۵, شنبه

باروتِ کینه‌ها...: جعفر مزروقی (برزین آذرزمهر)


باروتِ کینه‌ها...
barzin azarmehr (2)






جعفر مزروقی (برزین آذرزمهر)

باروتِ کینه‌های طبقاتی
خمپاره‌ای اگرنه،
در انفجار قلعه ی بیداد؛
چاشنیِ فشنگی،
برضد همگنان،
درشیشلول پنهان در آستین مان !
جعفر مزروقی (برزین آذرزمهر)

۱۳۹۵ تیر ۳, پنجشنبه

آی آدمها،: سیامک م.

"عمرتان به سر رسیده،
"نظمتان" رسوا شده،
ظلمتان ديري نپايد
شانس هم ديگر نداريد" *
این نظام ضد انسانی،  
نیست باد، نابود باد!

j. azimzadeh, before & after hunger strike

آی آدمها،

سیامک م.
یک نفر جانش نموده پرچم پیکار
در نبرد کار و سرمایه،
بی هراس از مرگ و از جلاد
در درون دخمۀ زندان
می زند فریاد:
"عمرتان به سر رسیده،
"نظمتان" رسوا شده،
ظلمتان ديري نپايد
شانس هم ديگر نداريد" *
این نظام ضد انسانی،  
نیست باد، نابود باد!
*        *        *
در آنجا،
هزاران اعتراض و اجتماع مردمی عاصی
یک صدا، با هم، بانگ برمیدارند:
جعفر آزاده بر حق است
جای جعفر توی زندان نیست
او صدای ماست
ما صدای او،
تا رهایش از قفس
از پای ننشینیم
*        *        *
و در اینجا...
آی آدمها...؟
سیامک م.     
*- از آخرین جملۀ نامۀ سرگشادۀ جعفر عظیم زاده به حسن هفده تن، معاون وزارت کار به تاریخ 27 خرداد 1395 (پنجاهمین روز اعتصاب غذایش)

عادت ایرانی (به فارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

دریافتی:

عادت ایرانی

majid-nafisi-c[1]






مجید نفیسی
برای منصور خاکسار

هنوز هم به عادتِ ایران
از کوچه های تنگ می گذرم
بر سرِ هر پیچ, پا سست میکنم
و از گوشه ی چشم به پشت مینگرم.
در پسِ دکلِ آشغالدانی ها
مردانِ نقابدار کمین کرده اند
و ناله ی دربندانِ زندان اوین
از دور شنیده می شود.
به سیمهای برق نگاه می کنم
که راهِ برون رفت را نشان می دهند.
نه! کوچه، بن بست نیست
و تنها همان سایه ی قدیمی
مرا دنبال می کند.
مجید نفیسی
پنجم مارس ۱۹۹۳

۱۳۹۵ تیر ۲, چهارشنبه

چارۀ رنجبران، وحدت و تشکیلات است: ابوالقاسم لاهوتی

چارۀ رنجبران، وحدت و تشکیلات است

abulghasem lahouti
    
    ابوالقاسم لاهوتی
سر و روئی نتراشیده و رخساری زرد
زرد و باریک، چو  نِی
سفره یی کرده حمایل، بر سرِ دوش
ژنده یی در تن  وی
کهنه یی پیچیده  به پا، چونکه ندارد پاپوش
در سرِ جادۀ ری
چند قزاق سوار از پیش، آلوده به گرد
دستها، بسته ز پس
که رَوَد اینهمه راه؟
مگر آن مرد قوی همّتِ صاحب مسلک
که شناسد ره و چاه
خسته بُد
گرسنه بُد
لیک نمی خواست کمک
نِز  ملک ،   نی زِ  اله
بجز از فعله و دهقان – نه به فکر دیّار
از سواران مسلح ، یکی آمد به سخن
که دلش سوخت به او
-                     آخر ای شخص گنهکار –  چنین گفت به وی :
گنهت چیست ؟  بگو !
بندی از لفظ بر آشفت به وی
گفت  :
ای مرد نکو
گنهم اینکه من از عائلۀ رنجبرم
زادۀ رنجم و پروردۀ دستِ زحمت
نسلم از کارگران
حرف من اینکه : چرا کوشش و زحمت از ماست
حاصلش از دگران ؟
این جهان یکسره از فعله و دهقان بر پاست
نه که از مفت خوران !
غیر از این ،  من ز گناهِ دگری بی خبرم
دگری گفت که !
گویند تو " آشوب کنی " ،  ضدِ قانون و وطن
دشمن شاهی و بیدینی و دهری مذهب
جنگجو ، فتنه فکن
پرده از کار برانداز و مپیچان مطلب !
راست گوی به من !
تو مگر عاشق حبس و کتک و تبعیدی ؟
تندتر می دوی از من ، اگر آگاه شوی
دادش اینگونه جواب :
دین وقانون و وطن ، آلت اشراف بُوَد
رنجبر ، لُخت و کباب
سگِ خان ، با جُلِ مخمل
بگو انصاف بود؟
خانۀ جهل  خراب !
حیله است این سخنان
کاش که می فهمیدی
این عبارات مُطلا ، همه موهومات است
بندِ راهِ فقرا
چیست قانون کنونی ، خبرت هست از این ؟
حکم محکومی ما
بهر آزاد شدن ، در همۀ روی زمین
از چنین ظلم و شقا
چارۀ رنجبران ، وحدت و تشکیلات است .
                                        ابوالقاسم لاهوتی - ۱۹۲۴

۱۳۹۵ خرداد ۳۰, یکشنبه

فردای دریایی: جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

فردای دریایی

barzin azarmehr (2)











جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

فردای دریایی

گر نبارم
          چو قطره
                 چون باران
نتراوم چو شبنمی از جان
ندوَم بر لبانِ تشنه لبان
بوی دریا

نمی دهد شعرم!
*
ننهم پا اگر زخود بیرون
نشوم در تنور هستی گم
نفشانم چو دانه ی گندم
عطر غم‌‌ها و شادی مردم،
بوی فردا
نمی دهد شعرم!
*
جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

۱۳۹۵ خرداد ۲۶, چهارشنبه

ماه: جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

 ماه

mazroughi,jafar,barzin azarmehr!









جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

بر کشیده خنجری...

 

بسته راه

            تا بر پگاه،

برکشیده خنجری ست ،

                            ماه

بر شبِ سیاه !


*

جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

۱۳۹۵ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

بازخوانی یک خروش انقلابی - چاوز!: ا. م. شیری

هی چاوز، چاوز! 
بر خیز و یکراست
به قتلگاه حقیقت بیا!
آمدی، تنها نیا!
با آن دردانۀ تاریخ،
با آن مرد پولادین، 
با استالین همراه بیا!
که اسلاف قصابان انسان را 
در لانه خویش بدار کشید!
بیا و در پناه او،
با سینۀ سوخته از عشق، 
با مشت گره کرده، 
دو باره فریاد بزن:
مرگ بر امپریالیسم!
مرگ بر صهیونیسم!
لعنت بر اسرائیل!
stalin, chavez

بازخوانی یک خروش انقلابی
shiri


ا. م. شیری

چاوز!
چاوز!
هی چاوز!
چه خواب رفته‌ای!
برخیز و با شتاب،
تعجیل کن، تعجیل!
بیا و باز هم فریاد بزن!
«لعنت بر اسرائیل»!
هی چاوز!
اگر هم مرده‌ای
زنده شو، زنده!
بیدارباش بده!
بگو برخیزید ای خانه خرابان،
داغ فرزند دیدگان،
یتیمان، گرسنگان،
داغ لعنت خوردگان،
ستمدیدگان دهر،
گبر و ترسا و مسلمان،
کل زمینیان،
بر خیزید!
بگو! ای انسان، ای اهالی زمین،
دیگر فجر دمیده و سحر شده.
بر پا و ببین که
در شبهای تار غیبت تو،
حقیقت را چه سان سلاخی میکنند!
در ایام غیاب تو،
در اوکراین فسفر می‌بارد.
قصابان حقیقت
نوادگان یهوه و یهودا،
فلسطین را،
بین النهرین و شامات را،
پاره های تن تو را،
شرف و عزت تو را
بار دیگر به مسلخ کشیده‌اند و
فوج فوج می‌درند.
گفتاران گرسنه به دورشان،
با خون سیراب می‌شوند.
هی چاوز، چاوز!
بر خیز و یکراست
به قتلگاه حقیقت بیا!
آمدی، تنها نیا!
با آن دردانۀ تاریخ،
با آن مرد پولادین،
با استالین همراه بیا!
که اسلاف قصابان انسان را
در لانه خویش بدار کشید!
بیا و در پناه او،
با سینۀ سوخته از عشق،
با مشت گره کرده،
دو باره فریاد بزن:
مرگ بر امپریالیسم!
مرگ بر صهیونیسم!
لعنت بر اسرائیل!
ا. م. شیری
۰۷/ ۰۵/ ۱۳۹۳

۱۳۹۵ خرداد ۲۱, جمعه

درستیزه اند ، زندگان...: جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

درستیزه اند ، زندگان...

 mazroughi,jafar,barzin azarmehr!








جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

می دود قطار خون،

روی ریلِ زندگی؛

می کشد عقابِ موج ، سر

از سکونِ صخره‌ای آب؛

چشمه ها،به سنگ و خاره سنگ؛

اختران، به جسم شب، کشند ، چنگ؛

درستیزه اند ،زندگان ؛

مرده ،

بردگی گزیده گان!

*

جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

صبح آزادی: شعر سایه، با صدای علیرضا قربانی: آلبوم جدید «درخت پری‌وار»

دریافتی:

صبح آزادی 

sayeh,h.a2
شعر: سایه
آهنگ: مهیار علیزاده
صدا: علیرضا قربانی
از آلبوم جدید «درخت پری‌وار»
(در آلبوم اسم شعر به صبح آزادی تغییر داده شده)


من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
بیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادم
ز هر چاک گریبانم چراغی تازه می تابد
که در پیراهن خود آذرخش آسا درافتادم
چو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمد
چه باک از آتش دوران که خواهد داد بر بادم
تنم افتاده خونین زیر این آوار شب ، اما
دری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادم
الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی
کزین شب های ناباور منت آواز می دادم
در آن دوری و بد حالی نبودم از رخت خالی
به دل می دیدمت وز جان سلامت می فرستادم
سزد کز خون من نقشی بر آرد لعل پیروزت
که من بر درج دل مهری به جز مهر تو ننهادم
به جز دام سر زلفت که آرام دل سایه ست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جان آزادم

۱۳۹۵ خرداد ۱۷, دوشنبه

«کسی به جلاد التماس نمی کند»!(به فارسی و انگلیسی): ستاره.تهران (اشرف علیخانی)

واپسین امیدها اما
هنوز زنده اند
هنوز جنگل پر از آهوست
پر از گوزن
پر از درخت
و خبرچین ها مرده اند

deers-autumn













«کسی به جلاد التماس نمی کند»!



setarehe















ستاره.تهران (اشرف علیخانی)

خانه هر لحظه تنگ تر مرا در خود می فشارد
سقف فرود می آید
پنجره ای نیست
و در قفل است
اشکهایم فرو می غلطند
خون در رگهایم خشک می شود
درد وجودم را فرا می گیرد
جز تاریکی، چیز دیگری نیست
                ***
از بیرون صدا می آید
با خودم می گویم: شاید کسی برای نجات من آمده است
خوب گوش می دهم
اما
صدا، صدای زنجیرهای زندانیان است
و صدای خشم جنون آمیز زندانبان ها
امیدم را از دست می دهم
تلو تلو خوران به زمین می افتم
در عمق تیرگی
              ***
شلاق. شلاق. شلاق
قژ قژ زنجیرها
چوبه های دار
دلهای سوخته ای که دریاچه ی ارومیه را خشکانده
و اشکهایی که خلیج فارس را شور کرده
صنوبرهایی به زمین افتاده اند
              ***
از دیوارها خون می چکد
حنجره ها بریده می شوند
کسی به جلاد التماس نمی کند
             ***
گرازهای وحشی رام نمی شوند
واپسین امیدها اما
هنوز زنده اند
هنوز جنگل پر از آهوست
پر از گوزن
پر از درخت
و خبرچین ها مرده اند
            ***
ستاره هایی می شکفند
آسمان سرخ می شود
سرخ و زیبا
درست مثل گل سرخ

ستاره.تهران (اشرف علیخانی) ۱۷ خرداد ۱۳۹۵


«Nobody beg to the Executioner»

The home squeezing me tighter every moment
Roof comes down
No window
The door is locked
My tears are slant
Blood dries in my veins
My pain accumulation in my body
Except darkness, nothing else
From outside comes sound
I say: Maybe someone will come for my rescue
I listen well
But
Sound, the sound of the chains of prisoners.
And sound of manic rage guards
I lost hope
I fall to the floor stumbles
In the depths of darkness
Whip. Whip. Whip
The sound of chains
And
Gallows
Fuel hearts that drained Lake Urmia
And the tears that those salt Persian Gulf
Spruces have fallen to the ground
The walls are full of blood
There are throats cut
Nobody beg to the Executioner
Wild Hogs can not be tamed
But last hopes are still alive
Still the forest full of fawns
Full of deers
Full of trees
And informers dead
Stars are flourishing
The sky is red
Red and beautiful
Like Roses
Setareh Tehran (Ashraf Alikhani) June 6, 2016
Sorry if my English is not good. My spelling and grammar may be wrong, Excuse me please