۱۳۹۴ مرداد ۷, چهارشنبه

معلم ها – پیشکش به معلم های گرانقدر: خدامراد فولادی

معلم ها – پیشکش به معلم های گرانقدر

خدامراد فولادی
iran,moalem













معلم ها

برای از گرسنگی نمردن نبود
که رفت معلم شد همان اول
برای آن بود
که ذهن ِ تخته سیاه ِ مدرسه را
پاک کند
از غبار ِ خرافه و جهل
و روی آن بنویسد
به خط ِ درشت
علم بهتر است از ثروت
و یاد دهد به بچه ها
حرف ِ حساب اش را
که یک باید برابر ِ یک باشد
حالا که
ساخته اند با هم
جهل و سرمایه
و خرافات
روسیاه تر کرده
روی تخته سیاه و
دفتر ِ مشق ها را
و تنها
در سلول های انفرادی ِ تاریک
یک های روشن فکر با هم برابرند
مدرسه که می روند
برای از گرسنگی نمردن و
جهل ِ حاکم را
به حافظه ی تاریخ سپردن است:
معلم ها.

برگرفته از سایت هفته

۱۳۹۴ مرداد ۵, دوشنبه

«شب شکن»: ستاره.تهران(اشرف علیخانی)

«شب شکن» 

setarehe
ستاره.تهران(اشرف علیخانی)

نقاشی از: خانم گیتی نوین


«شب شکن»

ماه می رقصد ز شادی، تا تو می آیی رفیق
شب شکن، شور آفرین، خورشید دلهایی رفیق!
همچو سروی  سربلندی، پای برجا، ماندگار
بر فراز قله هایی، شوق فردایی رفیق!
در رفاقت بهترینی، بی ریا و با صفا
مهربانی، بردباری، خوب و والایی رفیق!
یاد تو، یادآور کوه است و جنگل، سرخ سرخ
تو  برانگیزنده ی فکری، چه غوغایی رفیق!
سختکوشی، قاطعی، همچون ستونی، محکمی
استخوان یک بنایی، طاقت افزایی رفیق!
آن وجود نازنینت پایدار و برقرار
چون زلال زندگی جاری به رگهایی رفیق!
میهنی داری که چون آتشفشان غرّنده است
می رسد آزادی از ره ، تا تو با مایی رفیق!
عزم یک پیکار می جوشد در این ویرانسرا
کاش می شد راه آخر را تو بنمایی رفیق!
عزتت افزون که یاری، یاوری، دریا دلی
حامی زحمتکشانی، گرم و پویایی رفیق!
زیر و بم هایی در آهنگ بهاران زد گره
این گره ها را تو بایستی که بگشایی رفیق!
یک به یک صدها ستاره، حلقه حلقه موج موج
پیش می تازند تا «یک روز رویایی»، رفیق!
زاد روزت شاد و شیرین، روزگارت چون عسل
خوش بگویی، خوش بخندی، خوش بیاسایی رفیق!

ستاره.تهران(اشرف علیخانی)

۱۳۹۴ مرداد ۴, یکشنبه

شب قلندر: عزیز میری

دریافتی:mullaha khabandmullahheyat marg,mullahaIran,mullahairan,mulla e bachehbaza

شب قلندر

 عزیز میری

مرگ و نفرین بر تو ای شب
مرگ و نفرین بر تو
مرگ و نفرین بر تو ای شب
مرگ و نفرین بر تو
تو بس حقیر و پست و پلشتی
دغل و فریبنده و ریاکار
تو نه از آدمی
تو نه روباه
تو اهریمن سرشتی
دزد گهواره‌ها و خنجر بر گلوی کبوترها نهاده
تو نه سیاهی تو نه سپیدی
تو شوم و بد ذات و پست
هر دم به سیمایی سیمی در دست
هر م به ردایی بنیادی نهاده دگر زان گونه بنیادها
تو هم قوادی هم روسپی سرشتی
گه گرگی در لباس میش
و گه گرگی در لباس چوپان
تو همان درنده خوی زشت و بدکاره‌ی نا اهل
خونخوارتر از خونخوار
تو نه آدمی، نه دشت و نه کوه و نه بیابان
تو سراینده‌ی خاموشی‌ها
تو بی‌حیای بی‌وصف
همه کس نا اهل
تشنه به خون مردمان
دزد نان و آتش عرق بر جبین
تو از هر وصف بی‌شرمتر
تو ننگی و مرگ جاوید و ننگ‌ها بر تو باد
دفتر پس و پیش ورق خورده‌ام را تو آتش زدی
سخن را از زبان تو دزدیدی
سخنورانه سخن آوردی
گردن زدی، مصلوب کردی
سنگ کوفتی، خنجر زدی
گلوله زدی، بمب‌ها افکندی
تو تنها سراینده‌ی ننگی
سوار بر ارابه‌ی مرگی
شمشیر برکمر
به یک دست قلم و تازیانه‌ای در آن دست
تو سراینده و نوازنده‌ی باران و طوفان و تگرگ و مرگی
تو سرکوبگر و برده‌دار بازار ها
هر دم سخنی، هر دم فتوایی، هر دم گفتمان اندر انجمن‌ها
تو اهریمنی، تو دراکولای دولاقبا و یک پیراهن
تو بس بگرفته نان مرا
تو بس بفشرده گلو و بسته پای مرا
تو بس نهیب رانده، گفته مرا :
مردک بخسب و بخوف
تو کجا و این غلط‌ها، تو را !
لیکن من شاشیده به تو
 سر تا پا ای شب
گویمت باز که قلندر بیدار است.
لینک منبع:

۱۳۹۴ مرداد ۱, پنجشنبه

شما که با آهن در آمیختید!!! عبدالرضا قنبری

تقدیم به کارگرانی که در انفجار ذوب آهن اصفهان جان باختند

در اخبار خواندیم انفجار در  ذوب آهن اصفهان؛ 3  کشته و 6 مصدوم



شما که با آهن در آمیختید!!!
 عبدالرضا قنبری
چگونه آهن
از نامتان
نام قدیمی رنج
اعتبار گرفته است ؟!
چگونه آهن
پیکر گداخته ،
پیکر مذاب،
و زخمی تان را
در قالب های تهی ریخته است ؟
ای جاویدانه
جاویدانه نامتان
ای جاویدانه
جاویدانه
نامتان

عبدالرضا قنبری
زندان رجایی شهر
19/تیر/1394

نرمش ناجوانمردانه

changaii_behnam_05



بهنام چنگائی

با شمایانم
ناپاکانِ شرورِ دیری به زیر ابر
 ای دشمنانِ نه فقط خلق که خدا و مهر
بیدانید:
آسمان چشم ما همیشه ابری نیست.
+
ای آبرو کشان بی آبرو
ای فاسدان و دزدانِ بسیار بی شرم و رو
 اینک
فصلِ شفق زمین و روزِ پرپائی محشر ماست
روز نفاق انسانِ حق و ناحق در دادگاه ماست
فروغ بیداری مردم و آغاز دادخواهی ماست
+
با شمایانم که دیری
در سقف خام و خیال خونین تان
در دل دروغ و ریا و خیانت تان
هرچه بود بردید
هرچه مادر دهر، نرم و گرم پخته بود
چهارلپی خوردید
و هرچه جان و جوانه ی جوان اعتراض بود
با و بی بهانه ی نام خدا  
با و بی بهانه ی «آمریکا»
فله فله در جنگ و بیدادگاه های تان کشتید.
اینک اما
دارد ابر چشمانامان کنار می کشد
چهره های پلیدتان
از زیر «ابر آسمانی مکر» بیرون می زند
و چاوشان زخمین گلو
در هر لانه و خانه ی بی سو
سرود بیداری توده ها را بلند می خوانند
و برطبل هوشیاری
بانگ پایان نرمش ناجوانمردانه تان را
که بین
جهانخواران و ناجوانمردان
برپا بود
با کوس رسوائی آسمانیان
بی محابا
بر کهکشان نقش می زنند.
بهنام چنگائی 24 تیر 1394

به یاد احمد شاملو: داریوش لعل ریاحی

دریافتی:
shamloo





به یاد احمد شاملو

داریوش لعل ریاحی
چه سهمی داری ای باران

برای کشتن ِ مرغی مقلد

در حصارِ بسته ِ این سرزمین

این ما .

تو سر تا پای ِ شعرت را

برای ِ تشنگان ، فریاد می کردی

و نجوا های انگشتت

سرود ِ زندگی را هم ، تما مأ عشق می دانست .

ببین جا پای ِ آنان را

گناه ِ ساربانان را .

ز تلخی ها

تبسم را ، به قاب ِ کهنه ای بنشان

که در پیشانی محبس

ورود ِ عاشقان را ، یک به یک تصویر می سازد .

هنوز این راه با سرگشتگی هایش

همان اندیشه ها را پیش و پس دارد .

اگر بودی  ، اگر بودی

به مرگ ِ آرزو هامان

نگاهی تازه می کردی

و نجوایی اگر بودت

به شعری تازه می گفتی

و رقص و سوت و فریاد جوانان را

صدای ِ ریزش ِ آورار

یا شاید

پیام ِ مرگ ِ این بیداد می خواندی .


داریوش لعل ریاحی
30 تیر 1394
Dlr1266@hotmail.com