۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

هسته ی هلو: جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

هسته ی هلو 

barzin azarmehr (2)

هسته ی هلو


نوزایی و نوآیی

از بدو زادنش

  
            بودش آرزو،

سرما ی بی‌دریغ

ره بسته بود لیک

بر گوهر نهفته و

                 عطر نهان او،

این هسته ی اسیر

با آن که بود هر آن

               با مرگ روبرو،

می راند ش از خود اما

                  با سحر  ِ آرزو.


جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)


۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

رهایی: جعفرمرزوقی(برزین آذرمهر)

رهایی


barzin azarmeh  



«کار»، چنان گرگِ هار ،


از تو بر آرد ، دمار


بختک «سرمایه »را


گر نسپاری به دار!


جعفرمرزوقی(برزین آذرمهر)

۱۳۹۳ شهریور ۱, شنبه

فلسطین و چریک‌های عرب: هجوم (مجموعه شعر) محمدعلی سپانلو

هجوم (مجموعه شعر)

محمدعلی سپانلو 
١٣۵۶

 palaestina

فلسطین


فلسطین انعکاس روزهایی

که از دریا به آن سوی زمان جاری است

فلسطین گردش خوابی

که در چشمان ما، نوبت به نوبت باز می‌گردد

و خوابی در حقیقت‌های بیداری است؛

فلسطین خون‌بهای عشق

و در فصل شراب سرخ

فلسطین جامی از گرماست

فلسطین سرزمین ماست

 

سرود حیرت و اندوه

سرود بازگشت خلق را آوارگان خوانند

به سودای اقالیمی که در غربت بیاد آید.

نشستن روزهای انتظاران را

                              در اردوگاه

نشستن،‌ فکر کردن، خواب رفتن

در شبی که کشتی موعود می‌لغزد به سوی ماه

سرودن، خواستن ماه قدیمی را

که در امواج آن غرق است صحرا و شهیدانش

و از ماه کهن، تنها، به زیتونی قناعت کردن

                                                  و آبی

(و دیگر آرزوها را به دل مردن

که فکر آرزو بیجاست در این مرز مهتابی)

که اینجا مرکز دنیاست

و دنیا جز فلسطین نیست

                              وز آن سو

فلسطین سرزمین ماست …

 

تحمل کن شب ایوب را، ای باد زنجیری!

و در شهر عزا، همسایگان را، شور و غوغای چراغان را

و از بین سرود فتح دشمن، برگزین قانون فتحت را

و گوشت با دَمِ مضراب‌ها باشد

که برزخم امیدی می‌نوازد زخم

اگر تعقیب و تبعید است، یا زنجیر، یا اعدام …،

نگاهت پاسدار خون گل‌ها باد

که لبخند شهیدان است، در فصل شراب سرخ

دلت الواح محفوظ حکایات رهایی

                               دست‌هایت

چون درخت ایمنی، در وادی تحقیر

که استقلال روح آدمی را پاس می‌دارد.

چنین پندار (حتی)

                    کودکی بودی

که از مکتب به یک ضربت

به جنگی نابرابر سرنگون گشتی

بشارت بر تو، اقلیم کهن مرده است

عجوز است این جهان امّا

فلسطین کودک دنیاست

فلسطین سرزمین ماست.

 

فلسطین در سلاسل رشد خواهد کرد

و ترکیبات آموزنده‌ی خونابه و آهن

چو نهر عصمتی پیوند می‌بندد به رودِ شیر

و از آنجا به شط قیر (شط کهنه‌ی اردن) …

سرت را کهکشان می‌سوزد، از قلبت

جهاند برق خونینی

که شمشیر کهن را آب خواهد داد

                                        در دریاچه‌های تلخ؛

فلسطین خنده‌ات تلخاب

فلسطین هیکلت رؤیاست …

فلسطین سرزمین ماست


 

فلسطین پایگاه آشنایی نیست

                    جایی نیست

فلسطین روحی آواره‌ست در دنیای ساکن

جهان کوفته، سرخورده، با لبخند اجباری

که با بوی رفاه و رشد ملی، در تبانی‌ها قدرت‌ها

نمای جنت‌المأوا به خود داده‌ست …

فلسطین کهن یادآور هول جهنم‌هاست

که می‌گوید جهنم هست، شیطان هست

شیطان هر کجا، و این جاست

فلسطین سرزمین ماست  

 

فلسطین آخرین سنگر

برای ارزشی کمیاب

برای چشم پوشیدن

برای ترک کردن، دیر جوشیدن

برای رد هر صلحی؛

فلسطین آخرین سنگر

و تنها پایگاه رزم با مسخ شیاطین است.

فلسطین این صحاری نیست

                              شکل آرزوی ماست

معمایی که در آن مرگ جاری نیست

دلی از آتش و از باد

که جز پیکان زهرش آبیاری نیست …  

و ما آوارگان، دریوزگان، امواج منکوب کتک‌خورده

از این پس یادمان باشد

و در خاطر نگه داریم

که هرگز آرزو در قید و در زندان نمی‌ماند

که در آن زخم و ضربت نیست

و قتلش تیغ بر آب است

و مثل روز

مدام است و بر آینده

و با دوران آینده

طلوع نصرتش همپاست

فلسطین سرزمین ماست.

*** 
 palistinian organizatios

چریک‌های عرب 
 

چریک‌های عرب شعله‌یی بلند به شب می‌برند

چریک‌های عرب از شط سیاه، به مهتاب و ماه می‌نگرند

و زیر بدر تمام، در ماه عام

وقتی سحر کناره گرفته است

و رستخیز صلا می‌دهد ز پهنه‌ی بحرالمیت

به کهربای مسین گلوله می‌اندیشند

چریک‌های عرب ثروت خموشی مردانه را

یگانه ثروت‌شان را ـ که یادگار صدور مجاهد است

به خون و آتش و زندان، به سنگ و خار و باران می‌دهند

و چون مهندسی «صحرا» مردانه‌اند.

 

چریک‌های عرب از مدار صبح می‌آیند

و ارمغان هوا می‌کنند

گرد نقره‌یی استخوان‌هایی را

که در نبرد فلق می‌پوسند

گلی سیاه به شنزار

به واژگونی معیارها

به سنت کهن مردمی، در انقیاد نامردمان می‌اندیشد

به شیوه‌های صحی آدمخواری

به حق به جانبی دژخیم

به مرز «ندبه» که «دیوار» اشک تمساح است.

برادران مجاهد

که با تمدن حجم دلار ـ شناسنامه‌ی این روزگار ـ

                                                  بیگانه‌اند

 

چریک‌های عرب، آری

                    در رمال صحاری

                    در شط سیاه، در مهالک راه

به خاک می‌افتند در کیش پاک

به پاسداری ادراک این حقیقت متروک

                           که: خاک از انسان

                                انسان از خاک

-----------------------------------------
به نقل از: درنگ
de-rang.com

۱۳۹۳ مرداد ۳۰, پنجشنبه

تو در نماز عشق چه خواندي ؟

شفيعي کدکني


شهرداری تهران اجازه دفن سیمین بهبهانی در امامزاده طاهر را نمی دهد !! و این شعر استاد شفیعی کدکنی انگار وصف حال روز و روزگار ماست : 


در آينه دوباره نمايان شد
با ابر گيسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندي ؟
که سالهاست
بالاي دار رفتي و اين شحنه هاي پير
از مرده ات هنوز
پرهيز مي کنند

نام تو را به رمز
رندان سينه چاک نيشابور
در لحظه هاي مستي
مستي و راستي
آهسته زير لب
تکرار مي کنند
وقتي تو
روي چوبه ي دارت
خموش و مات
بودي
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه هاي مامور
مامورهاي معذور
همسان و همسکوت مانديم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردي ز خاک روييد
در کوچه باغ هاي نيشابور
مستان نيم شب به ترنم
آوازهاي سرخ تو را باز
ترجيع وار زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست

بر مرغ تو فان نیست آیا؟ش: جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

بر مرغ تو فان نیست آیا؟


درگیر خاموشی مرداب است،

-                            دریا-

شب بسته نطفه در نگاهش

                        چون هیولا

مهتاب سرد ودل شکسته،

چندان فرو رفته در عمق ابرتیره

که ذره نوری هم نمی تابد ز بالا.

بر بوته‌های دشت باور،

- خشکیده یکسر-

ابری نه بارا ست؛

یا هست و چندان نیست کارا،

بارد گهی ،

             اما تنُک ،

                 بر سنگ خارا.

از سو سوی شبتاب‌ها در شب اثر نه

مهتاب را از دره‌ها دیگر گذر نه

موجی نه جوشا

مَدی نه پیدا

دریا ندارد شور دریایی دریا

چون برکه افتاده هم از پا و

                                هم از نا

آن موج‌های بر خروشنده کجا شد؟

خاموش وخوف آگین ومیرنده چرا شد؟

دیگر نشانی هم نه زان آهنگ و آوا

آمیخته با واژه‌های موجِ زیبا

بر کام اهریمن چرا گردید گیتی ؟

افسون او کارا چراشد در اهورا؟

در جزرگاهی این چنین در زجر،

                                     - دریا-

پرواز کردن

راه دگر آغاز کردن

چون اختری سرخ

تیری از آتش بار خشم خود نشاندن

                                   برقلب شیطان؛

لرزه بر اندام شب اندامان فکندن

                                     مانند انسان؛

چنگال بر شط سیاه شب کشیدن

دریاگری

             از نو

               به دریا آزمودن.

‌بر مرغ توفان نیست آیا؟!


جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)



محصورم نکنید!: ستاره.تهران

10557380_915547361792908_3590020352104084784_n

نقاشی از خانم گیتی نوین عزیز

محصورم نکنید!

 setareh











می خواهم

لطیف تر از رویش بهار

برویم.......

و تندتر از بادهای سرد پاییزی

بدوم....

من با ستاره های سرخ الفتی دارم

و در کوچه های تیرهء انجماد

به ماندگاری برج سیاه قساوت

بی باورم....

و می خواهم

آویخته از چار میخ بیداد

صبح را فریاد بزنم.....

****

می خواهم

با ابرهای سپید آرزوهایم

خانه ای بسازم محکم و پایدار

برای قوهای قشنگ دریاچه

برای ماهی های سرخ کوچولو

برای هر آنکه صدایش را کسی نمی شنود

می خواهم از فراز قله ها

آری....بلندترین قله ها....

فریاد بزنم

آزادی را... عشق را... برابری را....

***

محصورم نکنید!

من در حصار نمی گنجم

من با قوهای سپید زیبا

و با ماهی های سرخ کوچولو

الفتی دارم....


ستاره.تهران

(اشرف علیخانی)


۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

سیمین، چلچراغِ فروغ در دلِ شب: بهنام چنگائی

برای گرامیداشت قامت قلمِ بلند، پرتو شب ستیز، دلِ بزرگِ مهربان و نگاهِ نوعدوستانه ی بانو سیمین بهبهانی، که او نیز همچون دردمندان بسیاری شکسته تن و بیمار، در عصر پاسدارانِ زور و حماقت، سرآخر و ناگزیر ما را با دلی رنجور و روانی سخت زخمی " تنها گذاشت، و همراه مرگ" رفت؛ و اینک آشکارا جولانگاه نبردِ شریف عاطفه مندی بر علیه  " آدمخواری " دریغ و دردا که  دوباره یک سپردار بزرگ مردمی را ار دست داد و باخت.


سیمین، چلچراغِ فروغ در دلِ شب

changaii_behnam_05







بهنام چنگائی

+

سیمین، مادرِ مهرجو و گرامی ایران

ای رازِ سادگی و نوعدوستی!

تو دردا، اینک خاموش گشته ای،

 آری تلخ

اما،

ترانه ی می سازمت وطنِ تو،

دارد آجر به آجرِ واژگان اش

بر قلبِ دشت و بامِ ستم

اندک اندک فردای مهرورزی را می سازد.

+

بلند قامتِ قلم،

ای مهر استوار ـ

نبضِ و نورِ شعرِ زندگی تو

سیال و گرم

بی تو نیز،

آری با اندوه

اما، بی گمان

در دلِ امیدوارِ مادرانِ خاوران،

پر طنین و سخت جان

همچنان

سرخ و سوزان

می تپد و

خواهد تپید

بر دشت و دمن وکوهساران.

+

بانوی خورشیدِ فردا،

تو ای بارگاهِ غرور

ای سرشارِ پاکِ شوق،

دلداده برِ اسیران!

تو در میانه یِ زمهریر زمان

به سانِ بارانِ بهاران

بودی

روانه ی کویر خشک و سوزانِ ایران

و مانده ای،

پُر شرار و خروشان

و پیوسته

به جانب ِآزادی و نان

همراه زنجیریان و گرسنگان.

+

تو بانو، بانویِ با وجدانِ ما، بدان

 ای، با آزادیِ فردا

 هم پیمان

بدان که:

گره عشق تو به مظلومان

بیرون از

 فسردگی فصل ها و واماندگی هاست

در این دوران.

زیرا تو:

 تا بودی، خاموشی گریز ماندی

و

داسِ مرگ، بر بلندایِ غرورِ تو و شعر ات

هرگز، دست نیارست و نمی یازد.

و تو

 در هسته ی تولد فردا،

 ماندگار گشته ای

ای عزیز ایران.

 

بهنام چنگائی  28 مرداد 1393

 


۱۳۹۳ مرداد ۲۷, دوشنبه

گریز (1) ٬ و تنهایی (2): مهران زنگنه

گریز (1)

Mehran-Zangeneh







مهران زنگنه

دلتنگ‏ تر از من

خسته ‏تر از من

دلشكسته‏ تر از من

پرنده ‏ای بر آبكوهه‏ ی باد نشسته بود

پشت به جهان كرده بود

و چونان من

همپای من

           از خویش و از جهان می ‏گریخت

 

 

تنهایی (2)


Mehran-Zangeneh

مهران زنگنه

 

نه بلورم

        نه گیاه

از نسب ستارگان نیستم

تبارم به آفتاب نمی ‏برد

از پشت "آدم" نیامدم

پا بر زمین كه نهادم

                     سردی زمین مرا به گریه واداشت

چشم بر جهان كه گشودم

   - به سن عقل-

                       خود را تنها یافتم

                       پس در را ببستم

                       در خود نشستم

                       در خود نگریستم

                       و چون هیچ نیافتم

     پلک بر پلک نهادم                                           

     چشم بر بستم و دیگر نگشودم

آدرس نویسنده: mehran.z@gmx.net

۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

کارگران جهان، به پا خیزید!: سروده ای از جوهیل٬ برگردان از پرتو یاران


کارگران جهان، به پا خیزید!


Joehill11










سروده ای از جوهیل

 برگردان از پرتو یاران


کارگران جهان، به پا خیزید!

کارگران جهان، به پا خیزید!

زنجیرهایتان بگسلید. حق خویش بستانید.

مفت خوران استثمارگر

به یغما می برند تمام دسترنج تان را.

آیا فرجام تان این است

از گهواره تا گور کرنش و تسلیم؟

یا غایت آروزهاتان بردگی ست؟

اسیران گرسنگی! به پا خیزید

خود برای رهایی نبرد کنید؛

ای بردگان سرزمین ها

برخیزید در سرزمینی واحد.

اشک کودکان مان برای نان،

مرگ میلیون ها گرسنه؛

آرمان  و  راه تان

گواه آخرین پایداری ست،

کارگران اراده کننند

سریع ترین قطارها را ازحرکت باز می ایستانند؛

و نیز هر کشتی در اقیانوس

چرخهای تولید،

و هر معدن و کارخانه ای را، 

تنها با زنجیر اتحادشان.

ناوگان و قدرت هر کشوری،

 درفرمان و استیلای کارگران.

کارگران متحد شوید

مردان و زنان کارگر در کنار هم؛

درهم می شکنیم سرمایه داران را

چونان موجی و خاکروبه ای؛

اتحاد، اتحاد

جدایی مرگ ماست؛

شعارما این است--

"همه برای یکی، یکی برای همه"

کارگران جهان، به پا خیزید!

با تمام قدرت و شکوه تان؛

حقتان بستانید.

دیگر زاری  برای نان کافیست،

آزادی، عشق و سعادت از آن ماست.

آن هنگام که پرچم سرخ شکوهمندمان

در سرزمین کارگران

به اهتزاز در آید.

http://youtu.be/T-zwBHbBWew

Workers of the world, awaken!

Break your chains. demand your rights.

AII the wealth you make is taken

By exploiting parasites.

Shall you kneel in deep submission

From your cradles to your graves?

ls the height of your ambition

To be good and willing slaves?

CHORUS:

Arise, ye prisoners of starvation!

Fight for your own emancipation;

Arise, ye slaves of every nation.

In One Union grand.

Our little ones for bread are crying,

And millions are from hunger dying;

The end the means is justifying,

'Tis the final stand.

If the workers take a notion,

They can stop all speeding trains;

Every ship upon the ocean

They can tie with mighty chains.

Every wheel in the creation,

Every mine and every mill,

Fleets and armies of the nation,

Will at their command stand still.

Join the union, fellow workers,

Men and women, side by side;

We will crush the greedy shirkers

Like a sweeping, surging tide;

For united we are standing,

But divided we will fall;

Let this be our understanding --

"All for one and one for all.''

Workers of the world, awaken!

Rise in all your splendid might;

Take the wealth that you are making,

It belongs to you by right.

No one will for bread be crying,

We'll have freedom, love and health.

When the grand red flag is flying

In the Workers' Commonwealth.

----------------


Utah Philips

https://www.youtube.com/watch?v=b0T1WtrKrFU

*********

  

لينک سايت :  http://goftemanse.blogspot.com/2014/07/joe-hill.html

https://www.youtube.com/watch?v=T-zwBHbBWew&feature=youtu.be