۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه

آغاز سال نو 2015 ميلادی مبارک باد: شهلا و ی. صفایی

 

۱۳۹۳ دی ۱, دوشنبه

شبِ یلدای شبکورِ قهر: بهنام چنگائی

شبِ یلدای شبکورِ قهر

 changaii_behnam_05




بدان شبکورِ قهر!
هر چه سرد و تلخ و بی حیا
 باشی
یا بیش از این ها
ناگوار و  دراز و طاقتفرسا ـ
دشمن جان و دیدگان فردا ـ
لولوی ترسِ امیدِ و
شحنه ی دلبرده های ما
باشی
بی گمان، بدان شبانِ فریب!
 که ما،
 ما از تبار نور و نوروزیم
فرزندان شورِ بهروزیم
ناخلف، با این شبِ فساد
ناسازگار
با این همه ظلم و زوریم.
بدان!
 مادرِ زمانه یِ شیون و درد
که سالهاست،
 آری
شبان ما
ز شبسواری تو
یکسره شب یلداست.
و این تیرگی بی امان تو
چه رو سیاه ست.
بدان شبمدار!
ای حکیمِ شبِ حاکم
تاریکی روزگار ما
بر گردنه ی خوارِ خرد تو
هر چه پرُ صور و صدا
 باشی
یا با این دریدگی و
دندانِ خونین شب ات
در این تباهی بلندِ هول
 فرمانروا
 باشی  
بر دل و پیشانی انسان
خیشِ خشمِ اعصار شکانده
باشی
یا با این شبِ عزا
 شیون بلبلِان زخمی را
تا به آسمان، رسانده
باشی
کرور کرورستاره ها را
با زهرِ جهل، قتلعام کرده
باشی
در شادی عزای مادران
مرثیه غرور سرکشیده
باشی
دیگربدان!
 برقله ی تاریکی ات
شرار شادی دختر پگاه نشسته
جامه ی تیره ات را دریده ست
و زندگی
 با دیلمداران شب شکن
 فردا را شادی از دل شب
خواهند ربود
اگر هزارها شب
همچنان داشته
 باشی!
بهنام چنگائی 1 دی 1393


۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

یلدا مبارک٬ شادی هایتان به بلندای امشب وغم هایتان به کوتاهی امروز: شهلا و ی. صفایی

شادی هایتان به بلندای امشب وغم هایتان به کوتاهی امروز

می‌رفت و گیسوانِ بلندش را
بر شانه می‌پراکند،
شب را به دوش می‌برد
همراهِ عطرِ عنبرِ سارا.
در موجِ گیسوانِ بلندش
تابیده بود شب را
آرام، مثل زمزمه‌ی آب، می‌گذشت
با اختران به نجوا.
همراهِ گیسوانِ بلندش
خاموش، مثل زیر و بم خواب، می‌گذشت
پشتِ دریچه‌ها
چشم جهانیان به تماشا.
می‌رفت- باشکوه‌تر از شب-
همراهِ گیسوان بلندش
تا باغ‌های روشنِ فردا
یلدا!

۱۳۹۳ آذر ۲۹, شنبه

درسِ ِ مقاومت کوبا و کوبانی: داریوش لعل ریاحی

دریافتی:

درسِ ِ مقاومت

کوبا و کوبانی
 cuba










کابوس ِ زمانه را شکستی کوبا
بر جان و دل ِ جهان نشستی کوبا

انکار ِ تو انکارِ ِ شفق بود به صبح
اکنون نه نهان که باوَرستی کوبا

با اندک ِ خود ، تو ایده را پالیدی
در بینش ِ خلق ، بسترستی کوبا

سرمشق ِ تو اند مردم ِ کوبانی
از غرب به قلب ِ خاورستی کوبا

بگذار مقاومت ، ثمر بر گیرد
دیوار شکسته و تو رستی کوبا

در خلوت ِ غرب بی صدا غلطیدی
اینک تو به هر کرانه هستی کوبا

با این همه زیر و بم که در غرب بپاست
بر کوس ِ عدالتش سرستی کوبا

در عزم ِ مقاومت تو چون کوبانی
آن شهپر ِ بال گسترستی کوبا

داریوش لعل ریاحی
جمعه 28 آذر 1393
Dlr1266@hotmail.com


۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

« خالق واقعی»: علی رسولی

« خالق واقعی»

ali rasooli






تو آسیایی هستی
پدر و مادرت دو کارگر فرسوده
با دست ها و پاهایی که دیگر
کار را بلد نیستند
آمریکایی هستی
پدر و مادرت دو معدنچی قدیمی
که هنوزهم کابوس اعماق زمین می بینند
دو معدنچی که باورکرده‌اند: رئیس جمهور فرشته است
از آسمان آمده
کارگر دست و پا چلفتی ئی بیش نیست
کارفرما نباشد کار بی معنی ست
کشیش ها و قدیس ها هم
راهنمایان زندگی اند
یاد می دهند که چگونه باید دعا کرد
تا فردا از آسمان کار برسد.

تویی که باید تردید کنی
نه رئیس جمهور فرشته است
نه کارفرما بخشنده
کارهم از آسمان نیامده
تویی که خالقی
تویی که باید مدیریت کنی
تمام کارفرماها بال بگیرند و برند
هیچ کاری نمی خوابد.

تویی که باید تردید کنی
اون بالا بالاها دنیایی در انتظار تو نیست
که گویا دیگر کارگر نخواهی بود
و از چرخ های کار هم خبری نیست.
بگذار بهشت و دنیای خیالی مال قدیسان باشد.

تویی که خالقی
تویی که باید مدیریت کنی
دیگران خدا را خلق کردند
تو زندگی را خلق کن.


« علی رسولی_اورست»

۱۳۹۳ آذر ۱۷, دوشنبه

١۶ آذر روز «اتحاد، مبارزه، پيروزی» است!٬ برای مصطفی بزرگ نيا احمد قندجی و مهدی شريعت رضوی٬ ز بال سرخ قناری ...‏: ه. ا. سایه

١۶ آذر روز «اتحاد، مبارزه، پيروزی» است!٬ برای مصطفی بزرگ نيا٬ احمد قندجی و مهدی شريعت رضوی
 azar_16_3
ز بال سرخ قناری ...‏

هجوم غارت شب بود و، خون گرم شفق
هنوز می‌جوشيد،
هنوز پيکر گلگون آفتاب شهيد
بر آن کرانۀ دشت کبود می‌جنبيد،
هنوز برکۀ غمگين به ياد می‌آورد
پريده رنگی روزی که دمبدم می‌کاست
تو با چراغ دل خويش آمدی بر بام
ستاره‌ها به سلام تو آمدند:‏
سلام!‏
سلام بر تو که چشم تو گاهوارۀ روز،
سلام بر تو که دست تو آشيانۀ مهر،
سلام بر تو که روی تو روشنايی ماست!‏
سلام که از نور داشتی پيغام!‏
تو چون شهاب گذشتی بر آن سکوت سياه،
تو چون شهاب نوشتی به خون روشن خويش
که صبح تازه ز خون شهيد خواهد خاست.‏
ز بال سرخ تو خواندم در آن غروب قفس
که آفتاب، رها گشتن قناری‌هاست.‏

تهران، آذر ۱۳۵٨‏
ه. ا. سايه
 http://www.edalat.org/sys/content/view/9652/

۱۳۹۳ آذر ۱۵, شنبه

نمي توانم نفس بكشم٬ بفارسی و انگلیسی: مجید نفیسی


دریافتی:

نمي توانم نفس بكشم

majid-nafisi-c[1]






مجید نفیسی


eric garner














به یاد اريك گارنر

"نمي توانم نفس بكشم!
نمي توانم نفس بكشم!"
چه كلام دردناكي!
نخستين بار آنرا
از زبان خود شنيدم
سراسيمه از خواب پريدم
و به سوي خوابگاه پدر دويدم.
او سرَم را
بر سينه اش گذاشت
گونه ام را نوازش كرد
و گفت: "مجيد!
آرام باش
آرام باش."

امروز آن كلام را
از زبان مرد سياهپوستي
در يوتوب مي شنوم
كه در بندِ افسري سفيدپوست
دارد خفه مي شود.
هيچ كس سر او را
بر سينه ي خود نمي گذارد
گونه اش را نوازش نمي كند
و نمي گويد: "اريك!
آرام باش
آرام باش."

صدها سال بردگي
صدها سال قساوت
بر گلوي مرد سياهپوست فشار مي آورد
و نمي گذارد كه آمريكاي سفيد
صداي او را بشنود:
"نمي توانم نفس بكشم!
نمي توانم نفس بكشم!"

        4 دسامبر 2014
http://www.iroon.com/irtn/blog/5461/


I Can’t Breathe

By Majid Naficy

In Memory of Eric Garner

“I can’t breathe!
I can’t breathe!”
What a painful statement!
For the first time
I heard it from my own tongue.
I jumped from my asleep in panic
And ran toward my dad’s bedroom
He put my head
On his chest,
Caressed my face
And said: “Majid!
Be calm!
Be calm.”

Today I hear that statement
From the tongue of a black man on YouTube
Who is being choked
Held by a white policeman.
No one puts the black man’s head
On his chest,
Caresses his face
And says: “Eric!
Be calm
Be calm.”

Hundred years of slavery,
Hundred years of brutality
Press on the black man’s throat
And do not let White America
Hear his voice:
“I can’t breathe!
I can’t breathe!”

        December 4, 2014

آزادی: فرخی یزدی٬ و ویدئوی نوحه سینه زنی در ایران بر مبنای سروده فرخی یزدی

دریافتی:
آزادی
Farokhi yazdi, poet














فرخی یزدی

آن زمان كه بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی

با عوامل تكفیر صنف ارتجاعی باز
حمله میكند دایم بر بنای آزادی

در محیط طوفای زای ، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی

شیخ از آن كند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی

دامن محبت را گر كنی ز خون رنگین
می توان تو را گفتن پیشوای آزادی

فرخی ز جان و دل می كند در این محفل
دل نثار استقلال ، جان فدای آزادی​
***********
ویدئوی نوحه سینه زنی در ایران بر مبنای سروده فرخی یزدی

۱۳۹۳ آذر ۱۳, پنجشنبه

گلواژه ها: جعفرمرزوقی(برزین آذرمهر)

گلواژه ها
barzin azarmehr







گلواژ ه‌ها چه زود پلاسند بر زبان
جا یی که نیست شبنم آزادی،
تا در گلوی خشک سخن‌های سوخته،
                           پیچد عطر آن!

جعفرمرزوقی(برزین آذرمهر)

۱۳۹۳ آذر ۱۲, چهارشنبه

نطفه ی توفان:جعفرمرزوقی (برزین آذرمهر)

نطفه ی توفان
 barzin azarmeh




اختاپوس سانانِ حاکم بر دریا
شاخک افکنده ، بر هر چه ، هرجا،
لافان در هر سو با بوق وکرنا
کافتاد از نفس،توفان، در دریا

دریا را منگر،
                 کافکنده لنگر،

آبستن دیری

            می پیچد بر خود ،
از دردی سنگین ،
               سوزان و ترکان،
در بطن‌اش بالان
                نطفه ی توفان !

جعفرمرزوقی (برزین آذرمهر)

مرغ سحر: داریوش لعل ریاحی

مرغ سحر


وقت ِ دمیدن است و ما شانه به شانه در قفس
مرغ ِ سحر بگو به ما ،این که چه کرده ای هوس

باز طنین ِ خواندنت  ، زنگ ِ عبور می زند
برقِ سپیده می دمد به بانگ ِ تازه جرس

شام ِ سیه سحر نشد ، ظلم و ستم به در نشد
کومه به در چرا زنی ، خانه نمانده هیچ کس

منظر ِ اعتیاد ما تا به فلک رسانده  سر
شیخ به کار ِ خود درو خلق نزار و بی نفس

بین که فروع ِ دین ما ، چه کرده با نماد ِزن
به اصفهان و جهرم و  ز رود ِ نیل تا ارس

این همه را که گفتمت ، نغمه ِ ساز سینه کن
بگو به خیل ِ  مردمان ، به داد خواه و داد رس

دل ِ ستوده را ببین و انتظام ِ کاوه  وَش
نه آن اراذل ِ زبون به گرد ِ بیت چون مگس

رسیده وقت ماندن و به هر کران یکی شدن
که برکَنید از میان ز ریشه نسل ِ خار و خس

داریوش لعل ریاحی
12 آذر 1393
Dlr1266@hotmail.com



۱۳۹۳ آذر ۷, جمعه

برای زندانیان سیاسی و رهبران در حصر: داریوش لعل ریاحی

دریافتی:
برای زندانیان سیاسی و رهبران در حصر
political prisoner (2) 










چه کنیم با صدایی که نمی توان شنیدش
و شرنگ ِ آن نگاهی که  بریده اند  دیدش

نَفسی که در نگیرد و نپرسد از  چِرایی
نه دلی در آن نه جانی که شود به پا کُنیدش

چه کُنید ای شمایان به شِکنج ِ  آرزوتان
که دوباره ما شود جان و برآوری امیدش

تو ز شور ِ آن تبسم به سرای رأی رفتی
چه شُدت که می نپرسی ز نشانه ِ وعیدش

به سرآید این تباهی ز خروش و خشم مردم
نه به نطق ِ آتشین و نه به مُعجز ِ کلیدش

نه تو را دگر شناسد و نه آتش ِ درون را
که اگر رها شود آن نبوَد امان ز کیدش

سر ِ بی کلاه ِ دولت به خیال ِ رقص ِباقی
و تلاشی ِ زمانی که شما به او دهیدش

تن ِ خفته را بگردان که هنوز زنده هستی
و حبابِ ظلمت است این به درآ که بشکنیدش

داریوش لعل ریاحی
7 آذر 1393
Dlr1266@hotmail.com

۱۳۹۳ آذر ۴, سه‌شنبه

پرواز با خورشید: فریدون مشیری

دریافتی:

پرواز با خورشید

freydoon moshiri
فریدون مشیری

بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم .
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ،
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق
آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز
سیمرغ طلایی پرو بالی ست که – چون من –
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا که سرود است و سرورست .
آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح
رویای شرابی ست که در جام بلور است .
آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد ،
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است !
من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است .
راه دل خود را ، نتوانم که نپویم
هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !
او ، روشنی و گرمی بازار وجود است .
در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست .
او یک سرآسوده به بالین ننهادست
من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست .
ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری
از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم
ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیده جان ، محو تماشای بهاریم .
ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ،
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،
بگذار که – سرمست و غزل خوان – من و خورشید :
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم .
 http://www.bseda.com/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%D9%8A%D8%AF/

۱۳۹۳ آذر ۳, دوشنبه

کار شعر...: جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

کار شعر...

jafar mazroughi (2)













جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

تا گرگ بیداد

د رَ د به دندانِ ستم تن ز آهو ی داد؛

درهر سرآشیبی ،
نشانی از فرازی تازه جستن ؛

از صخره‌ها ی سخت سر،
سر بر کشیدن؛

از غنچه ی نا گشته گل هرگز،
سرودن؛
بر بوته‌های تشنه ی فقر
ازجوهر جان ،

شبنمی رخشان دماندن؛
از خنده‌های له شده ،
از بوسه‌های داغ نفرت خورده انگار؛
چیزی نوشتن
گر نیست کار شعر،
گو پس چیست کار ش؟!

جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

۱۳۹۳ آذر ۲, یکشنبه

سرود كارگراني كه زندان اوين را ساختند٬ بفارسی و انگلیسی: مجید نفیسی

evin
طرحی از سودابه اردوان​

سرود كارگراني كه زندان اوين را ساختند

majidnaficy_260_2 (2)
مجید نفیسی


مي كِشيم، مي كِشيم، بر دوش مي كِشيم
از درون راهروهاي تاريك
و ديوارهاي بلند را بالا مي بريم
بر فراز داربست هاي باريك.

آنها چشمان ما را مي بندند
و تنها بهنگام كار مي گشايند.
ما در گروههاي كوچك كار مي كنيم
و سربازان مسلح بگِرد ما مي چرخند.

چه كسي درين راهروها پاس خواهد داد
و چه كسي درين حجره ها منتظر خواهد ماند؟
چه كسي تازيانه را بالا خواهد برد
و چه كسي دردِ گزنده را فرو خواهد خورد؟

هر شب كه به خوابگاه خود باز مي گرديم
پرسش ما از هم اين است:
"كي از اين كار سر باز خواهيم زد
يا درين بند نقبي خواهيم گشود؟"

افسوس! پرسشهاي ما بي پاسخ مي مانند
و دست هاي ما آلوده.
اما آنها كه اينجا در بند خواهند بود
از اينهمه با اشباحِ ما سخن خواهند گفت.

يكروز بنياد اين نُه تو پايان خواهد گرفت
و پيكرهاي ما در زير آن دفن خواهد شد.
اي دادخواهان كه روزي اين راز را مي گشائيد
اين زندان را به بناي يادبودي بدل كنيد.

        25 مه 1998


The Song of Workers Who Built Evin Prison




        By Majid Naficy

We carry, carry loads on our shoulders
From within dark galleries
And we erect high walls
Over narrow scaffolds.

They put blindfolds on us
And only remove them at work.
We work in small crews
And armed soldiers circle around us.

Who will be guarding in these galleries
And who will be waiting in these cells?
Who will raise a whip
And who will swallow a biting pain?

Each night that we return to our chambers
We ask this question of each other:
“When will we refuse to do this job
Or dig a tunnel in this prison?”

Alas! Our questions remain unanswered
And our hands dirty.
Yet those who will be kept in these wards
Will tell our ghosts everything.

One day the foundation of this labyrinth will finish
And our corpses will be buried under it.
Oh seekers of justice who will unearth this secret
Change this prison into a monument.

        May 25 1998

۱۳۹۳ آذر ۱, شنبه

در ستایش کوبانی!: ع. شفق٬ و یوتیوب با صدای شاعر

kobaniمبارزان-کرد-در-هنگامه-ی-جنگ-با-داعش-در-خیابان-های-کوبانی-می-رقصند-300x187در ستایش کوبانی!

 ع. شفق
هَلا کوبانی خونین!
هلا کوبانی مغرور!
اینجا برفراز خاک خونینت
که از باروت آغشته ست
و بر اجساد خونین زنانت
که در هر کوچۀ مغرور این شهر
در میان بهت دشمن
واپسین شلیک را بر خویش باریده ست
جشن مرگ دشمنان بر پاست.

در آغاز شبی دیگر در این وادی
زمین در زیر گام استوار دختران جنگ می لرزد
و طبل کینه های کهنۀ محروم، می غُرّد
مسلسل ها ناآرام
و انگشتان نیلی رنگ
بر ماشه های سرخ احساس غرور خلق میرقصند
و رعد ترس و آواز مهیب خشم،
 سوزش سُرب و گلوله، شعله های قهر
رقص خوف انگیز آتشبان دوزخ
بر تن و جان تمام شب پرستان خیمه می بندد:
بخوانید "اَشهَدِ" خود را ، شما ای بندگان ترس
بخوانید "اشهد" خود را شما زَربَندگانِ وهم،
شما ای ناخدایان زر و زور
بخوانید "اَشهَدِ" خود را...

هلا کوبانی خونین!
هلا کوبانی مغرور!
شبی دیگر در راه است
 و تاریکی ردای مهربانش را گسترده ست
و جسم بی پناه مردمان پاک شَهرَت را
با خویش پوشانده ست.
دیری ست می دانم
در این ویرانۀ تنها،
به ساز و بادۀ سوداگران جنگ
بزم پست و نفرت انگیزی برای  قتل تو برپاست
تاجران خون، قاصدان مرگ،
همچون کرکس و کفتار
در لباس داعش مزدور
واپسین شب را
به امید سقوط تو
شمارش می کنند اما
صبح می آید، سپیده بال می بندد
و با شلیک تیر جنگجویانت، دگر بار
پرچمِ امید، بر فراز دشت می چرخد 

با طلوع صبح، در فَلَق بندانِ پاییزی
چهرۀ منفور دشمن، رنگِ ننگِ دیگری دارد
صبحِ دیگر، باز می آید
و باروی بلند و آهنین "کانتونِ" مردم
هم چنان باقی ست
سایه های حسرت و نومیدی و رشک
بر صفوف دشمن غدار می رقصند
صورتک های سیاه دشمنان، مبهوت 
و کام تلخشان بیهوده می پرسد
کدامین حیله باید کرد؟!
صبح می آید و این پژواک عزم آهنین توست
همچنان پاینده و بر جا

هَلا کوبانی خونین!
هَلا کوبانی مغرور!
صبح می آید
نعره های سرخ مردان و زنان آهنین عزمت
در تموج های خشم خلق، در تهران
در مهاباد و سنندج
و در هر گوشه این وادی در بند
می توفد به سانِ رعد
و رقصان بر فراز آسمانِ سرزمین من
نوید مرگ دشمن را
به آوازی دوباره باز می بارد
و شعرِ باز هم بودن،
و قلب خویش را بر خلق بگشادن،
برای راستی جنگیدن و بر ارتفاع دار رقصیدن
به ضرباهنگِ عزم توده های خلق کوبانی
در تمام دشت، طنین انداز
و رزمِ تو
و هر ضرب چکاوک های خونین جوانانت
کو برای مرگ جنگ و جشن صلح بر پاست
زخمی ست بر زخم های دشمن سِفلِه

و این روح پیام توست
که می ماند
در گوشم طنین انداز
تن مجروح تو ای خواهر گیسو فشان در دشت
و زخم کاری دشنه، که مردان جوانت را به خون آغشته
 و در خشمِ فزون از درد، پیچیده ست
شکوه ایستادن در اوج تنهایی!
شکوه ایستادن در اوج تنهایی!

و این روح پیام توست که می ماند
در گوشم طنین انداز
برای راستی جنگیدن و بر ارتفاع دار رقصیدن
شکوه ایستادن در اوج تنهایی!

هلا کوبانی خونین!
هلا کوبانی مغرور!
بسان رود
تو در تاریخ خواهی ماند
درون قلب ما جاوید
و خاک سرخ تو سیراب
پُر از گل لاله های عشق،
پُر از بذرهای کوچک آیندۀ آبی ست

"هه ر بژی!" کوبانی خونین!
"هه ر بژی!" کوبانی مغرور!
امشب کشتگان بی دریغ تو
فاتجان سرفراز صبح فردایند

ع. شفق مهر 1393
به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران
شماره 184 ، مهر ماه 1393
http://www.siahkal.com/index/right-col/PF184-sheari-baraye-Kobani.htm