۱۴۰۲ اسفند ۲۸, دوشنبه

کنسرت‌های تبعید - به آزاد، و لینک‌های کتاب‌ها، شعرها و مقالات مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)

 

کنسرت‌های تبعید


مجید نفیسی

به آزاد


شهر به شهر
کشور به کشور
در کنسرت‌های انبوهت
کودکان تبعید را دیدار می‌کنی:

در برلن, ستاره را
که در هشت‌ماهگی از مرز گذشت
و اینک پسر سه‌ساله‌اش الیاس
فارسی، دری و آلمانی حرف می‌زند

در استهکلم، رزا را
که در شانزده‌ماهگی پدرش را
در میدان تیر از دست داد
و در چارسالگی اولین شعرش را نوشت.

تو زاده‌ی آن اضطرابی
هر چند بیرون از ایران
به جهان آمدی
و امروز "پرتقالهای احساسی" ات را
به سوی هر کس پرتاب کنی.

دهم آوریل دوهزار‌و‌بیست‌و‌دو

https://iroon.com/irtn/blog/20108/concerts-of-exile/

***

Concerts of Exile

 

Concerts of Exile

Majid Naficy

        For Azad


City to city
Country to country
In your packed concerts
You meet children of exile:

In Berlin, Setareh
Who crossed the border at eight months old
And now her three-year-old son  Elias
Speaks Persian, Dari and German;

In Stockholm, Rosa
Who at sixteen months old
Lost her father in the execution field
And at age four wrote her first poem.

You were born of that anxiety
Although you came to the world
Outside of Iran
And today you throw your Emotional Oranges
Toward everybody.

        April 10, 2022  

***

Emotional Oranges: Better Apart

https://iroon.com/irtn/music/15450/better-apart/

***

 

لینک‌های کتاب‌ها، شعرها و مقالات مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)

 
 
1 Poem: Concerts of Exile شعر: کنسرتهای تبعید
Music: Emotional Oranges: Better Apart
آوای تبعید شماره 39 
1 Poem : Time  شعر: زمان
گفت‌وگوی ویژه‌ی ایران اینترنشنال با مجید نفیسی، شاعر، زبان‌شناس و فعال سیاسی
1 Poem: Everyone Is Gone
شعر: همه رفته‌اند 
کتاب مجید نفیسی "پیکار در پیکار: من و جنبش چپ" به رایگان در باشگاه ادبیات
مجید نفیسی: "مجتهد و جنسیّت" از کتاب "در جستجوی شادی"
Ezzat Tabaiyan’s Last Will Before Her Execution
وصیتنامه‌ی عزت پیش از تیرباران
For the First Anniversary of “Woman, Life, Freedom” Uprising in Iran Kerm Ketab Publication releases its first book in Persian: Dare to Think and the Jina
Revolution
Eighteen Essays by Majid Naficy
بمناسبت نخستین سالگرد انقلاب ژینا, انتشارات کرم کتاب منتشر کرده است: جرأت به اندیشیدن و انقلاب ژینا: هجده مقاله از مجید نفیسی
Majid Naficy in Wikipedia
Background Briefing with Ian Masters: The Russian Elections and Putin's Plans to Stoke Divisions in an Already-Divided America | The Increasingly Visible
Role of Vice President Harris in the Campaign Underway | Trump's GOP Keeps Lowering the Bar With Greater Ignorance, Vitriol, Clownishness and Vulgarity
The New Yorker: How Foreign Policy Became a Campaign Issue for 2024
The New Yorker Radio Hour: Judith Butler Can’t “Take Credit or Blame” for Gender Furor
The New Yorker: New in Town
The New Yorker: Rediscovering Obama’s Irish Roots
Vox Populi: Brenna R. Hassett: The Evolution of the Human Pair Bond
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۲ اسفند ۱۸, جمعه

«خورشید زنان»: محمود خلیلی

«به یاد تمامی زنان کارگر و زحمتکش،  مادران،

زنان انقلابی و مبارز و زنانی که با خون خود

آزادی و سوسیالیسم را در جدال با سرمایه داری

سرودی ساختند برای نسلی دیگر»

« خورشید زنان »

 

روزی خورشید ما هم خواهد تابید

و آسمان رنگ دیگری خواهد داشت 

                             و زندگی نیز

منهم از زنی زاده شده ام 

همانند همه انسانها 

من هم از زنی زاده شده ام 

که گل بوته های وجودش را 

بر فرشی از درد نقش زده اند 

با سر پنجه ای از زخم 

وقلبی خونین 

مانند میلیونها زن 

در کشاکش درد و کار 

بی هیچ امیدی، 

بی هیچ پاداشی، 

برای داشته های وجودش 

و نداشته های حیاتش 

گناه من زاده شدن

در سرزمین پر دردیست 

که کودکانش نان را در حاشیه بیابانها

و در انبوه ماشین ها 

با دسته گلی در دست می جویند 

و گاهی، فقط گاهی 

 در لابلای صفحه های چرکین روزنامه ها 

با عکس و تفسیری رنگ پریده 

کودکان خیابانی، زنان خیابانی

گرسنگان خیابانی، نام نهاده شده اند 

 در جدال با گرگان خیابانی 

اوباش و چماق به دستان سرمایه 

پلیس و گزمه های بسیج 

با عکس های رنگین و چفیه بر گردن

آویزان در بیلبوردها و دیوارهای غمزده شهر 

سرداران اصلاحات و سازندگی

با وعده بازگشت به دوران رهبر جلادان  

رنگ بهار را به یغما برده اند

بوی تعفن یارانه ساندیس 

هنگام لگد مال کردن انسانیت 

فضای نیرنگ و ریا و وعده بهشت

فریاد در گلو شکسته زنان و مردان گمنام

در حصارها و باروهای زندان

با صف طویل منتظران اعدام

روزی خورشید ما هم خواهد تابید

و آسمان رنگ دیگری خواهد داشت 

                             و زندگی نیز

 محمود خلیلی

15 اسفند 1389 (6 مارس 2011)

۱۴۰۲ اسفند ۱۷, پنجشنبه

قـو خورشيـد را انتظـار مـى كشـد: از شعرهای زندان احسان طبری

 قـو خورشيـد را انتظـار مـى كشـد

از شعرهای زندان احسان طبری  

منبع: از کتاب "حماسه نبرد انسان، دیالکتیک شعرهای زندان طبری"؛ نوشته زنده یاد فرهاد عاصمی 

                        

    - بمناسبت ٨ مارس روز جهانى زن -

ترا انكار كردند، لطافت گلگونت را، اشك ‏هاى چون خونت را، نگاه عاشقانه ‏ات را، زيبائى شاعرانه ‏ات را.

سقف خانه‏ هايت را كوتاه ساختند، بر دريچه  ‏هاى آرزويت گل گرفتند،

و آسمانِ خانه‏ ات هماره ابرى بود، و تو خورشيد را انتظار مى كشيدى.

          ***

دنيايت را باغچه‏ اى نهادند، در حياط خلوت خانه‏ ات،

كه با پرچين غمينِ تنهايى  ...  محصور شده بود،

قلبِ خونينت را كاشتى،

و زبان خاموش و شيرينت را، و رنج‏ ها را، و قصه ‏هاى بى پايانِ حقارت ‏ها را، و تو خورشيد را دردمندانه انتظار مى كشيدى.

          ***

آسمان بر تو حكم راند،     

به كثرت باران ‏هايش،

و ترا نيمه خواند.

زمين بر تو شوريد، و ترا انسانى حقير ناميد.

حاكمان و محكومان، توأمان بر تو حكم راندند.

همسرانت بر تو حكم راندند

و تو، مرهم دردهايشان بودى.

عاشقانت بر تو حكم راندند

آنانى كه نوازش دستانت را تمنا مى كردند،

فرزندانت بر تو حكم راندند

هم آنانى كه ديروز از پستان‏ هايت شيره حيات مى مكيدند.

و آسمان گواه بود، و ماه و خورشيد گواه.

ترا در حرير پيچاندند، و تو هيچ نگفتى، و دردمندانه نگاه مى كردى مظهر خورشيد را.

تو را در سرير خواستند، و تو هيچ نگفتى، و نگاه مى كردى.

ترا چون تابلويى رنگين، بر ديوار سرد خانه ‏ها آويختند، و تو هيچ نگفتى، و باز هم نگاه مى كردى.

           ***

اگر مرا بر دار كردند، ترا خوار كردند.

اگر لبخند را از لبانم گرفتند، ترا هرگز لبخند نياموختند.

اگر بال‏ هاى مرا شكستند، ترا هرگز پرنده نخواستند.

من زيستم، و تو زيستى شكيبا، در انتظار دراز و دردآور خورشيد.

يك روز، چون امروز، خورشيد به خانه ‏مان آمد، همانگونه كه بر تو تابيد، بر من تابيد و بر غنچه تابيد.

تو شكفتى، من شكفتم، و گل ‏هاى باغچه شكفت،

و پرنده ‏اى كوچك، اما خوش آواز، بر پرچين غمين حياط خانه‏ مان نشست،

و در جشن افتتاح عطر باغچه ‏مان، شادمانانه خواند،

و تو خواندى و من خواندم و آنگاه هم ‏صدا شديم، و يك صدا خوانديم.

«یک زن» – ترانه زنان سازمان ملل


 

                            «یک زن» – ترانه زنان سازمان ملل


https://www.youtube.com/watch?v=Dnq2QeCvwpw&list=PL3rc8FEOW8SaXAqofHn21SFEe0m7IDBEd


 

در سال ۲۰۱۳، بیست و پنح خواننده و نوازنده مشهور، زن و مرد، از چین تا کاستاریکا، از مالی تا مالزی گرد هم آمدند تا پیام اتحاد و همبستگی ما «یک زن» هستیم را اشاعه دهند.

این آهنگ که در روز جهانی زن، ۸ مارس ۲۰۱۳ منتشر شد، یک فریاد جمعی است که شنوندگان را تشویق می‌کند به کوشش برای حقوق زنان و برابری جنسیتی بپیوندند. «یک زن» برای زنان سازمان ملل، قهرمان جهانی زنان و دختران در سراسر جهان نوشته شد، تا از مأموریت خود و گوشش برای بهبود زندگی زنان در سراسر جهان تجلیل نماید. «یک زن» به ما یادآوری می‌کند که با هم می‌توانیم بر خشونت و تبعیض علیه زنان غلبه کنیم و به آینده‌ای روشن‌تر نگاه کنیم: «ما خواهیم درخشید!» به ما بپیوندید و به انتشار این خبر کمک نمایید، و از این جشن موسیقایی زنان در سراسر جهان لذت ببرید.

تمام عواید «یک زن» به زنان سازمان ملل خواهد رفت تا از کار ما برای توانمندسازی زنان و بهبود زندگی آنها در سراسر جهان حمایت کند. ما از شما به خاطر حمایت‌تان متشکریم.

 

یک زن

در کیگالی، او از خواب بیدار می‌شود،
او انتخاب می‌کند،
در هانوی، ناتال، رام الله.
در طنجه، او نفس می‌کشد،
صدایش را بلند می‌کند،
در لاهور، لاپاز، کامپالا.
اگرچه او نیمی از جهان از من دور است
چیزی در من می‌خواهد بگوید…

ما یک زن هستیم،
تو گریه می‌کنی و من صدایت را می شنوم.
ما یک زن هستیم،
تو رنج می‌کشی و من هم رنج می‌کشم
ما یک زن هستیم،
امید تو امید من است
خواهیم درخشید

در خوارز او حقیقت را می‌گوید،
او دست دراز می‌کند،
سپس به دیگران می‌آموزد که چگونه.
در جیپور، او نام خود را می‌دهد،
او بدون شرمندگی زندگی می‌کند
در مانیل، سالتا، امبو.
اگرچه ما تا حد ممکن متفاوت هستیم،
ما وصل هستیم، او با من

ما یک زن هستیم،
شجاعت تو مرا قوی نگه می‌دارد.
ما یک زن هستیم،
تو آواز بخوان، من همراهی می‌کنم .
ما یک زن هستیم،
رویاهای تو از آنِ من است
و ما خواهیم درخشید
خواهیم درخشید

و یک مرد، صدای او را می‌شنود.
و یک مرد، نبرد او را پیش می‌برد.
آن مرد، روز به روز شیوه‎های کهن را رها می‌کند
یک زن در یک زمان.
اگرچه او نیمی از جهان از من دور است،
چیزی در من می‌خواهد بگوید.

ما یک زن هستیم،
پیروزی‌های تو همه ما را بالا می‌برد.
ما یک زن هستیم،
تو بپا خیز و من بلند قامتم.
ما یک زن هستیم،
دنیای تو از آنِ من است
و ما خواهیم درخشید
بدرخش، بدرخش، بدرخش.
خواهیم درخشید
بدرخش، بدرخش، بدرخش.
خواهیم درخشید
بدرخش، بدرخش، بدرخش

 

https://www.unwomen.org/en/about-us/about-un-women/un-women-song

۱۴۰۲ اسفند ۱۴, دوشنبه

همه رفته‌اند(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

 

همه رفته‌اند

مجید نفیسی

همه رفته‌اند. شگفتا!
نوبت من کی فرا‌می‌رسد؟
شاید مرگ می‌داند که هنوز
کارهای ناتمام بسیار
به جا مانده‌اند:
شعرهایی که ننوشته‌ام
کتاب‌هایی که نخوانده‌ام
نوه‌هایی که ندیده‌ام
پیروزی "زن، زندگی، آزادی" در ایران
و شکست کیش ترامپ در آمریکا.

با این همه، مرگ روزی فرامی‌رسد
و مرا با خود خواهد برد.
ولی، تویی که این شعر را پسانگاه می‌خوانی
مرا دوباره جان خواهی داد.


دوم مارس ۲۰۲۴

https://iroon.com/irtn/blog/20072/everyone-is-gone/

Everyone Is Gone

 

Everyone Is Gone

Majid Naficy


Everyone is gone. Strange!
When will my turn arrive?
Perhaps death knows
That many unfinished works
Have still remained:
The poems I have not written,
The books I have not read ,
The grandchildren I have not seen,
The victory of “woman, life, freedom” in Iran
And the defeat of Trump cult in America.

Yet, one day death will arrive
And carry me with it,
But you who read this poem afterwards
Will give me life again.

        March 2, 2024  

 

۱۴۰۲ اسفند ۹, چهارشنبه

از «انوشه» تا «افضلی»: سياوش کسرايی- دنيا/بايگانی تارنگاشت عدالت

تارنگاشت عدالت

از «انوشه» تا «افضلی»

بايگانی تارنگاشت عدالت

یکشنبه، ۰۷ اسفند ۱۴۰۱
 
 
شاعر: سياوش کسرايی
 
برگرفته از: دنيا، نشريۀ سياسی و تئوريک کميتۀ مرکزی حزب تودۀ ايران، سال اول، دورۀ پنجم، ‏شمارۀ ۱، آبان‌ماه ۱۳۶۴
منتشر شده در تاریخ: ۱۰ اسفند ١۳۶۲‏

از «انوشه» تا «افضلی»

نه بدين «دم» و آن، «آن»‏
به ساليان،
نا رام، ‏
پشت چهرۀ  آرام،
بحر و بر، بريدی
طومار علم و آزمون
درنورديدی
و
توفنده دل
چونان موج
خروشان،
ماندی.‏

‏*** ‏
از سپيده تا شامگاه،
از غروب تا پگاه،
مرغان دريايی، مژده می‌دادند،
چرا که ابر سترون باريد
رود خشک، جوشيد
و دريای ساکن
‏ غريد.‏

‏*** ‏
درياييان را
شبچراغ دل تو، رهمنا
و ساحل‌نشينان را
زورق سپيد تو، اميد!‏

‏*** ‏
ناخدا! ناخدا! شب است
شبچراغ تو کو؟!‏
جدايی، دريا درياست
زورق تو کجاست؟!‏

‏*** ‏
مرغ دريا آشيان!‏
به کدام افق پريدی
‏«مرواريد» يگانه!‏
در کدام صدف غنودی؟!‏

‏*** ‏
آه ای کبوتر طوق‌دار!‏
به کدام توده مِه فرو شدی
که سفيدپوشان
هر چه پارو می‌کشند
جز باد به دست ندارند؟!‏

‏*** ‏
من می‌گريم، اما
در غريو مرغک دريا، باز پيامی است
گلخند «ناوی انوشه»‏
در دهان تو شکفت ناخدا
بمان بمان
که فردا
ما بهار را در آغوش می‌کشيم

‏***‏
‏ من می‌گريم و دريا
هم‌چنان
موج بر موج می‌کوبد...‏

سياوش کسرايی
‏۱۰ اسفند ١۳۶۲‏

https://www.edalat.org/node/1331

سرود لی‌بو بهنگام بازگشت: مجید نفیسی، و لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی

  

سرود لی‌بو بهنگام بازگشت

سرود لی‌بو بهنگام بازگشت

مجید نفیسی

 

یادداشت:

این شعر نخستین بار همراه با شعر دیگری بنام "در دهکده‌های بی‌نام" زیر عنوان مشترک "مکالمات" در دفتر هشتم "جُنگ اصفهان" در تابستان ۱۳۴۹ بصورت درهم و مغلوط چاپ شده بود که اینک متن درست آن را می‌خوانید. لی‌بو شاعر باستانی چین است که من در باره‌ی او مقاله‌ای بنام "لی‌بو و شعر او" در مجله‌ی "خوشه" احمد شاملو با نام مستعار کریم مینویی در اواسط دهه‌ی چهل درآوردم. م. ن.


هنگام آن است که با سایه‌های غروب کوچ کنم.
عبای بی‌آستر، باشلقِ گُلدار
مرا بگذار تا از بلندیها به‌زیر آیم
بدانجا که قایقران در نیزار خاموش
ایستاده است.

او چشم به راه تو بود
تا ترا به سنگ‌جونگ بَرد
ولی تمام راه را بسوی شانگ‌کونگ رفت
تا در سواحل رود چی
آوازِ خدا روحتان را فراگیرد.

پیش از آنکه شراب ته‌نشین شود
تا یارِ پریچهره با آوازی همیشگی
از قابِ قدح به قابِ کوهستان
و از قابِ کوهستان به سرزمینهای ناشناخته
حلول کند...
مرا جامه‌ای از ابر باید
مرا جامه‌ای از باد باید
باشلقِ بی‌آستر خود را می‌پوشم
که به تمامی زرین است
چوخای بی‌آستر خود را می‌پوشم
که به تمامی زرین است
بوریای مرا باز‌دهید که...

از قصیلگاه‌ها می‌آمدی
روحِ پری در جانت دمید
و او ترا نایی داد گران
که می‌توانست از تمامی کوهساران
و پایابها سخن بگوید.

لحظه‌ی انجام است پریزاد!
ببران و پلنگان همه در بیابان
صفوف آراسته‌اند
باد شرق از جانب شن‌یانگ می‌وزد
جنبنده‌ای نیست
که در مرزهای شامو جای گزیند
مرزداران، قلعه به بیابان سپرده‌اند
مرا واگذار تا بهمراه صد کرور مغول اسبسوار
از جانب سوچو به بادیه‌های باد بشتابم.

آن نگینی‌ست که پری به تو داد
تا در آن هیاتِ مردابها بازبینی
نگینی بس زیبا و آراسته و مرصع
روحِ شرابخوارگی، اندوهِ ماه
صد خُمِ شراب، غمهای کهنسال
هلیدن از کوهستانِ همیشگی
بازآ.

با این همه، جهان از همه وقت
پُر اندوهتر است
و مرا پریزاده‌ای در کار نیست
بایدم که با سایه‌های شب
از کنار معبد ووجان
بسوی مرغزارهای بی‌سرانجام بشتابم.
دوست من
آن یادمانی‌ست از استاد لائو
تا بهنگامی که پریزادان را رها کردی
در تمام سرزمین خویش...

دیگر خیالِ دیدنِ پریزادانم نیست
و مرا باید که از بلندیهای کوهستان
به زیر آیم
آنجا که دریاچه را مهی سنگین پوشانده است
و قایقران پیر با قامتی از مه
به انتظار من
در هیاتی گم ایستاده است.

ماهیانِ یونس از پسش بشتابید!
مرزداران شمال و جنوب
آماده‌ی عزیمتند.
اما اگر ترا شمشیری بدانند
که همه چیز را از هم
جدا کرده است...

گلبرگی از شکوفه‌ی هلو
جاده‌ی مالرو در رنگی از سرمه و مه
بدانجا که هلوبُن شکوفه داده است
تا به اول هر ماه
آرام، نیای ما، پیر ما
به آن که از هر کس تنهاتر است
گلبرگی از شکوفه‌ی هلو
هدیه دهد.
روحِ آرام، ماهیان یونس
ماهیان یونس، روحِ آرام
قایقِ تنها، ماهِ درخشان
ماهِ درخشان، قایق تنها
تسلیمِ اندام بر آب
تسلیم آب بر اندام
باد شرقی از همه وقت خشمگین‌تر است
پیکرِ سمور‌پوشیده‌ی پنج هزار مرد
در ساحل رود.

سرزمینها را به من واگذار
از بلندیها فرودآی
چهره به خاک بسای
قایقران در آن سوی رود زرد
به انتظار تو نشسته است.

جُنگ اصفهان، دفتر هشتم، تابستان ۱۳۴۹

https://iroon.com/irtn/blog/20059/

***

لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی

 
 
 
سرود لی‌بو بهنگام بازگشت
شعری از مجید نفیسی
Billie Holiday: A Poem by Majid Naficy For Black History Month
Music: Billie Holiday: Strange Fruit
مجید نفیسی: "مجتهد و جنسیّت" از کتاب "در جستجوی شادی"
مجید نفیسی: جادوی شعر: گزیده‌ی دوم از ده شاعر کهن 
Ezzat Tabaiyan’s Last Will Before Her Execution
وصیتنامه‌ی عزت پیش از تیرباران
For the First Anniversary of “Woman, Life, Freedom” Uprising in Iran Kerm Ketab Publication releases its first book in Persian: Dare to Think and the Jina
Revolution
Eighteen Essays by Majid Naficy
بمناسبت نخستین سالگرد انقلاب ژینا, انتشارات کرم کتاب منتشر کرده است: جرأت به اندیشیدن و انقلاب ژینا: هجده مقاله از مجید نفیسی
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Schumann: Op. 12 Gedichte
Background Briefing with Ian Masters: The President and Congressional Leaders Meet to Prevent Another Government Shutdown | Schumer Describes an "Intense"
Meeting as Everybody in the Oval Office Piled on Johnson to Get Aid to Ukraine Done | An Update on the Many Trials Trump Faces As He Tries to Run Out the
Clock
Bernie Sanders: Defense Contractors Are Bilking the American People
Vox Populi: Elliott Negin: The Deadly $125-Billion ICBM Boondoggle
The New Yorker: The Israeli Settlers Attacking Their Palestinian Neighbors
The New Yorker: Mourning Flaco, the Owl Who Escaped
The New Yorker: The Increasing Attacks on Kamala Harris
The New Yorker: The Vatican and the War in Gaza
The New Yorker: Can You Really Want an Oscar Too Much?
The New Yorker: Two African Migrants’ Fantastical, Harrowing Odyssey in “Io Capitano”
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

 

۱۴۰۲ اسفند ۱, سه‌شنبه

بیلی هالیدی- برای ماه تاریخ سیاهان در آمریکا، و لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی(به‌ فارسی و انگلیسی)

 برای ماه تاریخ سیاهان در آمریکا

بیلی هالیدی*


مجید نفیسی


دختر سیاه! با تو می رقصم
دست بر کمرگاهت می گذارم
و پاورچین، پاورچین چرخ می زنم.
رِنگ بازیگوشت در هر رگم رخنه می کند
و شوری پوستت در خونم ته نشین می شود.
دریا دور است، اما صدای آن را می شنوم
دریا بزرگ است، اما در تن من خانه می کند.
بگذار از همین جا به پیشوازش رویم
کفش هایمان را درآوریم
و بر فرش دستبافش پا بگذاریم.
موج های کوچک به پاهایمان چنگ می زنند
و ما را به سوی آبهای سبز می خوانند.

دختر سیاه! با تو می رقصم
گوشه ی دامن بلندت را می گیرم
و نرم نرمک بر پوست آب پا می گذارم.
باد سرگردان بر گرد ما می تند
و مرغ توفان بر شانه هامان بال می گشاید.
آن دوردستها سرزمین کودکی من است
با درختان شاخه¬ تردی که اکنون چون سرانگشتان تو
بر سراسر پوست من سبز می شوند.
دریا هرچند بیکران است، اما در دل من می تپد
زمین هرچند پهناور است
اما در کاسه ی سر من می گنجد.
امشب هیچ مرزی نمی تواند مرا از تو جدا سازد.
... اما دستم ناگهان از موج گیر رادیو رها می شود.
دختر سیاه من به ناله می افتد.
آه! پس همپای رقص من خیالی نیست
دستم را از نو به کمرگاهش می گذارم .
صدای مخملی اش بار دیگر اوج می گیرد
و مرا با خود به رقص شبانه می کشاند.

28 فوریه 2001

* Billie Holiday  (1959-1915)  بلوزخوان سیاه آمریکایی

https://iroon.com/irtn/blog/20041/billie-holiday/

Billie Holiday

For Black History Month


Billie Holiday

Majid Naficy

Oh Billie, I dance with you.
Holding your waist with my hand
I circle around on tiptoe.
Your playful rhythm leaks into my veins
And the salt of your skin sinks into my blood.
The sea is far but I hear its sound
The sea is big but fits in my body.
Let us cast off our shoes
And step on its sandy carpet.
Little waves grab our feet
and draw us toward green waters.

Oh Billie, I dance with you
Holding the hem of your long skirt
I walk gently on the skin of the sea.
A wandering wind wraps around our bodies
And an albatross opens its wings on our shoulders.

There, across the sea is the land of my childhood
With fragile trees that like the tips of your fingers
Are now growing all over my skin.
The sea is borderless but beats in my heart
The earth is vast but fits into my skull.
Tonight no border can separate you from me.
But... suddenly my hand lets go of the radio antenna.
The blues singer begins to whine.
Ah, my dance partner is not imaginary!
I hold her waist as before.
Her velvet voice rises again
And takes me back to the nightly dance.

                              February 28, 2001

 

***

 
Billie Holiday: A Poem by Majid Naficy For Black History Month
Music: Billie Holiday: Strange Fruit
مجید نفیسی: "مجتهد و جنسیّت" از کتاب "در جستجوی شادی"
مجید نفیسی: جادوی شعر: گزیده‌ی دوم از ده شاعر کهن 
Ezzat Tabaiyan’s Last Will Before Her Execution
وصیتنامه‌ی عزت پیش از تیرباران
For the First Anniversary of “Woman, Life, Freedom” Uprising in Iran Kerm Ketab Publication releases its first book in Persian: Dare to Think and the Jina
Revolution
Eighteen Essays by Majid Naficy
بمناسبت نخستین سالگرد انقلاب ژینا, انتشارات کرم کتاب منتشر کرده است: جرأت به اندیشیدن و انقلاب ژینا: هجده مقاله از مجید نفیسی
Majid Naficy in Wikipedia
Music:  Schumann: Piano Sonata No. 2 in G minor
Background Briefing with Ian Masters: Navalny Wanted to See "The Beautiful Russia of the Future" While Putin is Fixated on Historical Delusions of Reviving
Russian Imperialism | Do Mike Johnson's Financial Ties Explain Why He is Cutting Off Aid to Ukraine? | A Country Held Hostage by Gun Violence
The New Yorker: Matt Gaetz’s Chaos Agenda
The New Yorker: The Bartender and the Lost Literary Masterpiece
The New Yorker: Books From Homer to Gaza, the History of Books in Wartime
هنر و زندگی با فیروزه خطیبی: گفتگو با مری آپیک درباره نقش او در نمایش «انگلیسی» نوشتۀ ساناز طوسی
 
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۲ بهمن ۱۴, شنبه

ارانی: احسان طبری

  

*

                                                          
ارانی

در زیر كاج‌های بلند پریده رنگ
بر سكويی، به سایۀ دیوار آجری
مردی نشسته بود،
چشمان خویش را به سوی طاق آسمان
(كانجا، فراز زندان، گسترده بود بال)
           خاموش دوخته
وز هایهوی عادی زندان گسسته بود.

                 *

در فكر آن‌كه چون برسد روز دادگاه
بهر دفاع شیوۀ حق قد علم كند
دژخیم خویش را،
آن‌گه كه با دروغ دم از اتهام زد،
با حجّت مبرهن خود متّهم كند.

               *

در چنگ دشمنان قوی‌پنجه، لحظه‌ای
اندیشه‌اش نبود كه جانش فنا شود
گويی شتاب داشت:
دل را به یك پرندۀ خونین بدل كند.
در مذبح زمان
بهر نجات تودۀ زحمت فنا شود.

               *

وقت غروب چون زر خورشید شامگاه
دیوار را طلايی و گلرنگ كرده بود
برخاست،
وان سایه‌های تیره شبگیر
سیمای پر صلابت او را
با نقش‌های خویش پر آژنگ كرده بود.

              *

گويی تناوری است به چشمانم
افراخته‌تر است از این كاج‌های پیر
با دست خویش لمس كند طاق آسمان
در زیر پای او
هر سو دونده چون حشراتی ز موج بیم
انبوه دشمنان!

               *

هرگه كه مرد جلوۀ تاریخ عصر را
در آبگینۀ دل تجدید می‌كند
خود را كه خرد و خوار و سپنج است، آن زمان
گردی سترگ و قادر و جاوید می‌كند
ورنه به موج موج زمان، قوم بی‌شمار
آیند و بگذرند
كی با قبیله‌ای كه ارانی است زان شمار
اینان برابرند!

احسان طبری
دنیا، ویژه‌نامۀ ارانی، دوره دوم ،سال دهم، شماره ۴، زمستان ۱۳۴۸

https://www.edalat.org/node/699

۱۴۰۲ بهمن ۲, دوشنبه

در سوگ غزّویان(به زبانهای فارسی، ارمنی، عربی، ترکی و انگلیسی): ا. م. شیری

در سوگ غزّویان

ا. م. شیری

این است دموکراسی، این است حقوق بشر!

در رثای کودکان، زنان و مردان پیر و جوان فلسطین که بدست وحوش هار امپریالیسم و صهیونیسم به سیاق قتل‌عام و نسل‌کشی مردم بومی آمریکای شمالی کشتار می‌شوند و از سرزمین‌شان اخراج می‌گردند.

در سوگ غزّویان

ا. م. شیری

ای طفل شیرخوار،

ای گرسنه کودک فلسطینی!

من تکه‌های تن نحیف تو را،

پستانک و عروسک‌ات را،

کیف و کتاب مدرسه‌ات را

در گودال‌های خون،

در میان خرابه‌ها دیدم!

و مدرسه سوخته و ویرانت را

دیدم که بخاطر آن،

شیر اخته بیشه از شغال جنگل،

امان می‌خواست.

ای مادر، ای خواهر حاملۀ فلسطینی،

من چین زلف تو را،

من سینه نجیب تو را،

که طفل سوخته‌ات،

به کناری افتاده بود،

در میان خرابه‌ها دیدم!

ای دختر فلسطینی!

من دستان حنا بسته تو را

با حلقه نامزدی بر انگشت،

در کف جوی بار خون دیدم!

ای دوست، ای پدر،

ای رفیق فلسطینی‌ام!

من سینه شرحه شرحۀ تو را،

اندام غرقه در خونت را،

در زیر باران آتش دیدم!

زان روی که،

نتوانستم به یاریت بشتابم،

نتوانستم در زیر باران آتش،

در زیر باران «فسفرسفید»،

که از ابر تیرۀ «دموکراسی»،

با غرش «حقوق بشر»،

از جبهۀ «غرب» بر سرت می‌بارید،

چتری از جان و تنم به تو هدیه کنم.

من شرمسارم و

نمی‌گویم مرا ببخش!

اما، تو هم می‌دانی که من نیز،

مثل تو، زندانیم.

در زندانی به گسترۀ گیتی،

در سلول تاریک و متعفن سرمایه،

دست بسته و پای در زنجیر، اسیرم!

در زندانی که در آن،

دیو سرمایه،

فرشته حقیقت را سلاخی می‌کند.

خون طفلان غزه را به پای «یهوه» می‌ریزد.

صدای چک- چک خون زخم‌های فلسطین را،

از هر سو می‌شنوم.

ویرانه‌ها و آتش و دود و خون را می‌بینم!

و از موهبت «دموکراسی»،

فریاد برمی‌آورم:

ای طفل، ای زن، ای مرد!

ای فلسطین شهید!

من شرمسارم از تو، که

نتوانستم قفس تنگم را بشکنم،

نظم کهنه زندان سرمایه را براندازم.

ساطور از دست جلاد برگیرم،

دیگ سربش واژگون سازم.

بدینسان، کفتارهای سرمایه،

تو را در سلول تاریک،

در قفس تنگ،

گرسنه و تشنه،

از هم دریدند.

من قفسم نشکستم و تو تنها،

در دیگ «سرب مذاب»،

همراه با آزادی و حقیقت،

در زیر باران «خوشه‌ای»

سوختی و ذوب شدی و من،

در رثای تو،

در زیر چکمه‌های دروغ،

در حسرت آزادی و

شرمگین از تو،

فریاد زدم:

لعنت بر این «دموکراسی»!

نفرین بر این «حقوق بشر»!

ای تف بر این تقـلب!

۱۷ آبان- عقرب ۱۴۰۲

***

زبان ارمنی

مترجم: یرواند خسرویان

Որտեղ դև կապիտալը կոտորում է ճշմարտության հրեշտակին, և Գազայի երեխաների արյունը լցնում «Եհովայի» ոտքերի տակ

Von norkhosq.net

անվտանգություն էր խնդրում աղվեսից: Ով դու մայր, պաղեստինցի հղի քույր, ես քո ծամերի ոլորը, քո վեհ կուրծքը, այրված երեխային տեսա՝ ավերակներում ընկած: Ով դու պաղեստինցի աղջիկ, ես տեսա քո հինայով ներկած ձեռքերը, մատիդ

նշանադրության մատանին, հատակին հոսող արյան մեջ: Ո՛վ բարեկամ, ո՛վ հայր, իմ պաղեստինցի ընկեր, ես քո սիրտի կտորները, արյան մեջ խեղդված քո մարմինը, տեսա անձրևող կրակների տակ։ Ու, քանի որ, ես չկարողացա շտապել քեզ օգնության, չկարողացա քեզ իմ կյանքով և մարմնով պաշտպանել՝

«սպիտակ ֆոսֆորե»կրակից,

որ «ժողովրդավարության» մութ ամպից՝ «մարդու իրավունքների» մռնչյունով,

«արևմտյան» ճակատից անձրևում էր քո վրա, Ամաչում եմ, և չեմ ասում, ներիր ինձ: Բայց դու գիտես, որ ես նույնպես քեզ նման բանտարկյալ եմ՝ աշխարհի լայնությամբ բաց բանտում՝ ձեռքերս կապած, ոտքերս շղթայված, կապիտալի մութ ու գարշահոտ խցում՝ բանտարկյալ եմ, որտեղ կապիտալի «Դեվը» կոտորում է ճշմարտության հրեշտակին, և Գազայի երեխաների արյունը լցնում «Եհովայի» ոտքերի տակ:

Պաղեստինի վերքերի արյան կաթիլների ձայնը լսում եմ բոլոր կողմերից.

ես տեսնում եմ ավերակներ, կրակ, ծուխ և արյուն, և «ժողովրդավարության» պարգևը և

գոռում եմ.

ով դու մանուկ, ով կին, ով տղամարդ, ով պաղեստինցի նահատակ, ես ամաչում եմ քեզնից, որ չկարողացա կոտրել իմ ամուր վանդակը, չկարողացա տապալել կապիտալի հին բանտի կամակարգը, չկարողացա վերցնել դահիճի ձեռքից սաթուրը, չկարողացա շրջել եռացող կապարի կաթսան, որպիսզի կապիտալի բորենիները, քեզ մութ խցում, ամուր վանդակում, քաղցած և ծարավ չոկոտորեն: Ես չկոտրեցի իմ վանդակը և դու միայնակ՝ եռացող կապարի կաթսայի մեջ՝ ազատության և ճշմարտության հետ մեկտեղ, հրաթափ կասետային ռումբերի տակ,

այրվեցիրուհալվեցիր, իսկես,

քոսգիմեջ,

կեղծսապոկներիտակ՝

ազատությունտենչալովևԱմաչելովքեզանից՝

բղավեցի.

անիծվիայս «ժողովրդավարությունը»,

անիծվիայս «մարդուիրավունքները»,

օ՜հ, թքեմայսխարդախությանվրա…

Ա. Մ. Շիրի,

Նոյեմբեր 8, 2023թ.

Թարգմանությունը պարսկերենից՝ Երվանդ Խոսրովյանի

Որտեղ դև կապիտալը կոտորում է ճշմարտության հրեշտակին, և Գազայի երեխաների արյունը լցնում «Եհովայի» ոտքերի տակՆՈՐ ԽՈՍՔ (norkhosq.net)

زبان عربی

 

مترجم: قاسم خ.

في حداد الغزوفيين

أيها الرضيع

أيها الطفل الفلسطيني الجائع!

أنا قطع جسدك النحيل

اللهايات والدمى الخاصة بك،

حقيبتك المدرسية وكتبك

في برك من الدم

رأيته بين الأنقاض!

وتم حرق المدرسة وتدميرها

رأيت ذلك بسبب ذلك،

أسد الغابة المخصي من ابن آوى*،

أراد الأمان.

يا أمي، أيتها الأخت الفلسطينية الحامل،

أنا أطويك،

أنا صدرك النبيل

أنك طفل محترق

قد سقط على الجانب،

رأيته بين الأنقاض!

أيتها الفتاة الفلسطينية!

لقد أغلقت يديك بالحناء

مع خاتم الخطوبة في إصبعها،

رأيت كمية من الدماء على الأرض!

يا صديق يا أبا

صديقي الفلسطيني!

سأصف صدرك

وجسدك غارق في دمك

رأيت النار تحت المطر!

زان روي كي,

لم أستطع الإسراع في مساعدتك،

لم أستطع تحت أمطار النار،

تحت أمطار "الفسفور الأبيض"

أنه من سحابة "الديمقراطية" المظلمة،

وسط هدير "حقوق الإنسان"

تمطر عليك من الجبهة "الغربية" ،

سأعطيك مظلة.

أشعر بالخجل و

لا أقول سامحني!

لكنك تعلم أيضًا أنني

نحن مثلك سجناء.

في سجن واسع مثل جاتي،

في زنزانة رأس المال المظلمة والنتنة،

يدي مقيدة وقدماي مقيدة بالسلاسل، أنا سجين!

في السجن حيث

شيطان رأس المال

الملاك يذبح الحقيقة.

يسكب دماء أطفال غزة عند أقدام "الرب".

صوت فحص دماء جراح فلسطين،

أسمع من كل الجهات.

أرى الخراب والنار والدخان والدم!

ومن هبة "الديمقراطية"

انا اصرخ:

أيها الطفل، أيتها المرأة، أيها الرجل!

يا شهيدة فلسطين!

أنا خجل منك، ذلك

لم أستطع أن أكسر قفصي الضيق

سأدمر النظام القديم لسجن العاصمة.

خذ الساطور من يد الجزار،

سوف أقلب وعاء الرصاص.

وهكذا ضباع رأس المال،

أنت في الزنزانة المظلمة

في قفص ضيق

الجوع والعطش

لقد تمزقوا.

أنا لم أكسر قفصي وأنت وحدك

في وعاء "الرصاص المنصهر"،

جنبا إلى جنب مع الحرية والحقيقة.

تحت المطر "الكتلة"

لقد احترقت وذابت وأنا،

في حزنك

تحت أحذية الكذب

في الشوق للحرية و

بالخجل منكم

صرخت:

اللعنة على هذه "الديمقراطية"!

لعنة على "حقوق الإنسان" هذه!

أوه لهذا الاحتيال!

***

زبان ترکی

در سوگ غزّویان / ابراهیم شیری

غزه‌لی‌لرین ماتمینده / آذربایجان دیلینه

چئویرن: م. آذرمنش

سن ای سوت‌امر کؤرپه،

ای فلسطینلی آج اوشاق!

من سنین جیلیز بدنی‌نین پارچالارینی،

سنین امزیگینی، گلینجیکینی،

درس کیتابلارینی، چانتانی

قان گؤلمجه‌لرینده

و خارابالیق‌لار آراسیندا گؤردوم!

من سنین یانیب داغیلمیش مدرسه‌نی گؤردوم کی،

اونون خاطیرینه

مئشه‌ چاققالیندان آمان ایسته‌ییردی

اخته‌لنمیش مئشه آسلانی‌.

سن ای آنا، ای فلسطینلی حامیله باجیم!

من سنین قیوریم ساچلارینی،

من سنین نجیب دؤشلرینی

و یانینا دوشموش یانان کؤرپه‌نی

خارابالیق‌لار آراسیندا گؤردوم!

سن ای فلسطینلی قیز!

من سنین بارماغینداکی نیشان اوزوگو ایله

خینالانمیش اللرینی

قان آرخی‌نین دیبینده گؤردوم!

سن ای فلسطینلی یولداشیم،

آتام، دوستوم!

من سنین جادار- جادار اولموش کؤکسونو،

قانا بوغولموش بدنی‌نی

اود یاغیشینین آلتیندا گؤردوم!

اونا گؤره کی،

«دموکراتیا»نین قارا بولودوندان

و «غرب» جبهه‌سیندن

«بشر حاقلاری» باغیرتیسی‌یلا

باشینا اود و «بیاض فسفر» یاغیشی یاغاندا

یاردیمینا گله بیلمه‌دیم،

سنه بیر چتیر هدیه وئره بیلمه‌دیم.

من سندن اوتانیرام

«منی باغیشلا!» دا دئمیرم!

آنجاق سن ده بیلیرسن

من ده سنین کیمی بیر دوستاغام.

بو دونیا بویداکی زنداندا

کاپیتالیسمین قوخوموش، قارانلیق سللولوندا

الی باغلی، آیاغی قانداللی بیر اسیرم.

ائله بیر زنداندا کی،

سرمایا دئوی‌

حقیقت مله‌یی‌‌نی دوغراییر

و غزه کؤرپه‌لرینین قانینی «یَهُوَه» آیاغی آلتینا تؤکور.

من فلسطین‌ یارالاریندان آخان قانین دامما سسینی

هر یاندان ائشیدیرم،

خارابالیغی، اودو، توستونو، قانی گؤرورم.

و دموکراتیا برکتیندن فیشقیریرام:

ای اوشاق، ای قادین، ای کیشی!

ای شهید اولموش فلسطین!

من سندن اوتانیرام

داریسقال قفسیمی سیندیرا بیلمه‌دیم

سرمایا زندانی‌نین کؤهنه نیظامینی پوزا بیلمه‌دیم

قصابین الیندن بالتاسینی آلا بیلمه‌دیم

قورقوشون قازانینی آشیرا بیلمه‌دیم،

بونا گؤره ده

سرمایا کافتارلاری

سنی قارانلیق سللولدا

و داریسقال قفسده

آج - سوسوز پارچالادیلار.

من قفسیمی سیندیرا بیلمه‌دیم

سن ایسه یالقیزجاسینا

اریمیش قورقوشون قازانیندا

حقیقتله، آزادلیقلا برابر

سالخیم بومبالارین یاغیشی آلتیندا یاندین، اریدین.

من ایسه ماتمینده

یالان چکمه‌لر آلتیندا

آزادلیق حسرتینده

و سندن اوتاناراق قیشقیردیم:

لعنت اولسون بئله «دموکراتیا»یا

بئله «بشر حاقلاری»نا

بو فیریلداقچیلیغا!

***

زبان انگلیسی 

English

 


 

Imperialism’s Way of Respecting “Democracy and Human Rights”

In sympathy with the sorrow and mourning of the children of Palestine, young and old. male and female, who are massacred and subjected to genocide and forceful expulsion from their homelands like the indigenous peoples of North America, Australia and New Zealand, by the rabid animals of imperialism and Zionism.

Sympathy with the Sorrows and Mourning of the Gaza People

Oh infant,

Oh hungry Palestinian child ,

I have seen your thin body in pieces,

your pacifier and your doll,

your school bag and books

in the bloody ditch,

In the ruined buildings!

And I have seen your school burnt and destroyed

because it existed.

The castrated lion of the jungle

Is asking the jackals for mercy.

Oh Mother, Oh pregnant

Palestinian sister,

I have seen your braided hair,

your noble bosom,

your burnt child collapsed

among the ruins!

Oh Palestinian girl,

I have seen your tightly bound hands

with the engagement ring on your finger

on the riverbed.

Oh friend, Oh father

of my Palestinian comrades!

I have seen your injured chest,

your body drowned in blood

under the rain of bombing.

Since I couldn’t rush to your aid

under the rain of bombing,

under the rain of “white phosphide”

which from the dark cloud of “democracy”

with a roar about “human rights”

comes from the west front,

I present you with an umbrella
of my soul and body.

I am ashamed but

I don’t ask you for forgiveness,

for you too know that

I am imprisoned, just like you.

in a prison as big as the universe

in the dark and smelly cell of capitalism,

tied hand and foot, a captive!

In a prison where

the demon of capitalism

slaughters the angel of truth,

the children of Gaza are sacrificed at the feet of “Jehovah”,

the click, click sounds of the blood of Palestinian wounds trickling down,

I hear from everywhere.

I see ruins, fire, smoke and blood!

And from the blessing of “democracy”

I scream:

Oh child, oh woman, oh man,

Oh Palestinian martyr!

I am ashamed that

I couldn’t break my tight cell,

throw open the dungeons of the old capitalist system,

take the executioner’s machete from his hand

and overturn his molten lead pot.

Thus in the dark cell,

in the tight cage,

where you were hungry and thirsty

the capitalist hyenas

Tore you apart

I couldn’t break my cage and you were alone

In the “molten lead” pot, along with freedom and truth

Under the ruins of cluster bombs

You burned and melted, and I

faced with your sorrow.

under the boots of lies,

longing for freedom and ashamed,

I scream:

Damn this “democracy”!

Damn these “human rights”!,

Oh spit on this hypocrisy of double standards!

Written by: Ibrahim Shiri

Translated by: Amador Navidi